گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد اول
.دوران قيصر و جانشينان او




پس از او قيصر (سزار) با كسب افتخارات نظامي و فتح منطقه وسيعي از «پيرنه» و بحر «مانش» و تسخير «گل» و هجوم به خاك بريتانيا شهرت فراوان به دست آورد. سپس براي سركوب كردن «پمپي» رقيب خود، از ايتاليا به اسپانيا، يونان و مقدونيه و مصر لشكر كشيد و در كشور اخير با «كلئوپاتر» ملكه جوان و زيباي مصر عشق باخت. اين سردار شجاع رومي تا سال 44 ق. م. يعني پيش از آنكه به دست مخالفان خود از پاي درآيد، يكتنه و با استبداد كامل بر مردم حكومت مي‌كرد و پس از او «اوكتاو» پسر خوانده او ملقب به «اوگوست» زمام امور را به دست گرفت. وي با آنكه خود را احياكننده جمهوري روم معرفي مي‌كرد، در واقع پايه‌گذار امپراتوري روم بود و با آنكه براي حفظ ظاهر جمهوريت، سنا و مجمعها و ساير دستگاههاي جمهوري را حفظ كرد ولي در عمل، مانند قيصر، تمام اختيارات را در خود جمع كرده بود. بجاي تعطيل سنا كليه سناتورهايي را كه با حكومت فردي او سرجنگ داشتند از ميدان سياست بيرون راند. نظارت سنا را بر امور سياسي و ارتش و دستگاه جمع ماليات قطع نمود، فرزندان خود را برآن‌داشت كه صنعت ريسندگي و بافندگي را بياموزند و خود در خانه‌اي معمولي مسكن گزيد و در ايام بحراني از ثروت بيكران خود، حقوق سربازان و مخارج نان رايگان بينوايان و هزينه تعمير آب‌انبار شهر و بناهاي عمومي را پرداخت. اخذ ماليات را بر اصولي صحيح بنيان نهاد و مأموريني صالح و كاردان براي اداره امور مالي و ساير كارها تعيين نمود و آنها را در برابر خود مسؤول نمود و كاري كرد كه به قول «تاسيت» مورخ معروف، روميان: «نظم و ترتيب و سلامت جديد را بر نظم و ترتيب و ماجراي قديم ترجيح مي‌دادند.»
چهار امپراتوري كه پس از اوگوست زمام امور را به دست گرفتند، هيچيك شايستگي و كارداني اوگوست را نداشتند. با اين حال، سازمان و تشكيلاتي كه اوگوست بنيانگذار آن بود، همچنان به كار خود ادامه مي‌داد. امپراتوري عظيم و وسيع روم شامل اقوام متمدني نظير يونانيان و مصريان و اقوام نيمه متمدني نظير سكنه «سلت» در بريتانيا بود. طبيعي است در چنين منطقه وسيعي، با چنين اختلاف فاحشي كه در درجه تمدن و فرهنگ ملل مختلف وجود داشت، ايجاد يك حكومت ثابت و اتخاذ روشي يكسان براي اداره كليه كشورهاي تابعه امكان‌پذير نبود. به‌همين علت، امپراتوران روم كمابيش نرمش و انعطاف نشان دادند و به هرمنطقه مأموري مناسب گسيل داشتند و سعي كردند كه در قلمرو وسيع آنان پول مشترك، زبان مشترك يوناني و لاتين، كيش مشترك امپراتورپرستي و شهرنشيني مشترك حاكم و فرمانروا باشد.
امپراتوران روم افتخار مي‌كردند كه مردم مناطق وسيع امپراتوري، از بريتانيا گرفته تا مصر و
ص: 359
از موريتانيا گرفته تا ارمنستان، مي‌گفتند: «من شهرنشين رومي هستم.»
برتراندراسل مي‌نويسد:
شايان توجه است كه «اپيكتتوس» و ماركوس اورليوس در همه مسائل فلسفي اتفاق نظر دارند ... فلاسفه عموما وسعت‌نظر دارند و مي‌توانند حوادث زندگي خود را تا حد زيادي به حساب بياورند ولي با اين حال نمي‌توانند از محاسن و معايب بزرگ زمان خود فارغ نمانند.
... گيبون كه تاريخ مفصل او با شرح كارهاي زشت «كومودوس» آغاز مي‌شود، با بيشتر نويسندگان قرن هيجدهم همداستان است كه دوره «آنتونينها» «261» را بايد عصر طلايي ناميد. اگر از كسي بخواهند تا دوره‌اي از تاريخ را معين كند كه در آن دوره نوع بشر بيش از مواقع ديگر از سعادت و ثروت برخوردار بوده است، چنين كسي بي‌ترديد دوره‌اي را انتخاب خواهد كرد كه از مرگ «دوميسين» آغاز مي‌شود و با تاجگذاري كومودوس به پايان مي‌رسد.
نمي‌توان با اين نظر بطور كلي موافقت كرد، چه در آن دوران، بردگي همراه با رنجهاي توانفرساي بسيار بود و نيروي دنياي قديم را از ريشه مي‌خورد.
در آن هنگام نمايشهاي گلادياتوري و نبرد با جانوران وحشي مرسوم بود ...
نظام اقتصادي بسيار بد بود، محصول ايتاليا در كاهش بود، همه اختيارات در دست امپراتور و وزيران او بود ... مردم خوبيها را درگذشته مي- جستند و در نظر آنان آينده به بهترين شكل خود ملال‌آور و در بدترين شكلش هراس‌انگيز بود. هنگامي كه لحن سخن ماركوس اورليوس را با سخن بيكن يا لاك يا كوندورسه مقايسه كنيم، فرق ميان عصر خسته و عصر اميدوار را عيان مي‌بينيم. در عصر اميدوار، معايب عظيم موجود را مي‌توان تحمل كرد، زيرا پنداشته مي‌شود كه اين معايب گذرانند ولي در عصر خسته حتي محاسن واقعي هم رنگ‌وبوي خود را از دست مي‌دهند ... «262»

علل انحطاط و سقوط امپراتوري روم‌

دوران صلح و آرامش و عصر شكفتگي تمدن رومي با مرگ مارك اورل در 180 ميلادي پايان يافت. امپراتوراني كه پس از مرگ اين سلطان فيلسوف‌منش زمام امور را به دست گرفتند جملگي نالايق و ضعيف بودند و در نتيجه بيكفايتي آنها، قدرت نظاميان و مداخله آنان در امور سياسي و اقتصادي فزوني گرفت تا جايي كه به ميل خود امپراتوران را عزل و نصب مي‌كردند. در طي نيم‌قرن، از 235 تا 284 بعد از ميلاد، بيست و چهار امپراتور بر تخت نشستند كه فقط يكي از آنها به مرگ طبيعي مرد بقيه يا در ميدان جنگ به دست مهاجمان كشته شدند و يا بر اثر پافشاري
______________________________
(261).Antonines
(262). تاريخ فلسفه غرب، پيشين، ص 487 به بعد.
ص: 360
در راه نظم و ثبات اوضاع، به دست نظامياني كه خواهان بازار آشفته بودند از پاي درآمدند.
در چنين احوالي، حكومت جوان ايران مرزهاي شرقي روم را تهديد مي‌كرد و ژرمنها سراسر مرز دانوب- رن را مورد حملات شديد قرار مي‌دادند. در چنين اوضاع نامساعدي ديوكلسين «263» يكي از جنگجويان نظامي، زمام امور را به دست گرفت و ضمن اقدامات اصلاحي، حكومت مطلقه مركزي را بار ديگر برقرار كرد. بعد از او «گالسريوس» و «قسطنطين» روش او را ادامه دادند و امپراتوري را از شكست قطعي رهايي بخشيدند.
ديو كلسين در دوران زمامداري خود حدود شهرستانها را تقليل داد ولي بر قدرت و اختيارات فرمانداران افزود. به‌جاي 45 شهرستان 101 شهرستان به وجود آورد كه هريك داراي ادارات و سازمانهاي مستقلي بود.
وي امپراتوري عظيم روم را به دو نيمه شرقي و غربي تقسيم كرد كه هريك داراي چندين ناحيه بود. پايتخت نيمه غربي را از رم به ميلان در شمال ايتاليا منتقل نمود.
و قسطنطين، پايتخت امپراتوري شرقي را قسطنطنيه قرار داد. ديوكلسين برخلاف گذشته، كه از اوباش و عناصر بيكاره و چاقوكش، افراد جنگي را انتخاب مي‌كردند، سربازان را از بين افراد مزدور و مخصوصا از بين ژرمنها برگزيد. براي بالا بردن موقعيت امپراتور، از روش ايرانيان كه شاه را نماينده خدا در روي زمين مي‌شمردند، پيروي كرده و براي خود دربار و تشريفات و طمطراق بسيار به وجود آورد تا قدرت و نفوذ امپراتوران را بار ديگر بالا ببرد.
مساعي او در راه بهبود وضع مالي امپراتوري و جلوگيري از تورم از راه نظارت بر قيمتها مفيد نيفتاد و منجر به ايجاد بازار سياه و طغيان كسبه و خريداران گرديد. بطور كلي كوشش ديوكلسين و جانشينان او براي به عقب انداختن مرگ امپراتوري اثري ناچيز داشت. انحطاط و سقوط امپراتوري روم به علل اقتصادي و سياسي چندي اجتناب‌ناپذير بود كه اهم آنها را ذيلا يادآور مي‌شويم:
در آغاز دوره امپراتوري، چنانكه يادآور شديم، از بركت ثبات و امنيت و تمركزي كه در اوضاع پيدا شده بود، تمدن و فرهنگ رومي قدمي چند به جلو رفت و در ظواهر زندگي امپراتوري پيشرفتهايي حاصل آمد، ولي امپراتوران روم مانند زمامداران عصر جمهوريت در راه تعديل زندگي اقتصادي توده مردم قدمهاي مؤثر و مفيدي برنداشتند. طبقات ممتاز يعني صاحبان املاك بزرگ، فرمانداران نظامي، صاحبان ثروت، و مديران مؤسسات اقتصادي از تمام حقوق و اختيارات خود به زيان اكثريت استفاده مي‌كردند. طبقه پيشه‌وران، حقوقدانان، كارمندان- اداري حكومت، نويسندگان و هنرمندان كه وابسته به طبقه اشراف بودند كمابيش زندگي مرفه و آسوده‌اي داشتند و مي‌توانستند نه تنها از لذايذ مادي بهره‌مند شوند بلكه به امور علمي و فلسفي نيز اشتغال ورزند، ولي اكثريت مردم، بخصوص، كشاورزان و جمعيت عظيم بردگان و كارگران مزدور نيز زندگي دشواري داشتند و همواره خواهان تغيير اوضاع اجتماعي بودند و آنها كه در معدن كار مي‌كردند و يا به شغل دشوار پاروزني كشتيهاي جنگي، روزگار مي‌گذاشتند،
______________________________
(263).Dioeletian
ص: 361
همواره آرزوي مرگ مي‌كردند. دولت براي جلوگيري از طغيان، ناگزير بود از گندمي كه در مزارع دولتي تهيه مي‌شد به بينوايان نان مجاني بدهد، ولي وضع مزارع دولتي بسيار بد بود.
كشاورزاني كه مجبور به كار در اين مزارع بودند، به علت سختي شرايط كار و بيدادگري مباشرين، غالبا راه فرار پيش مي‌گرفتند. به‌همين علت، ديوكلسين و جانشينان او كشاورزان را وابسته به زمين كردند و به صورت «سرف» درآوردند تا آنها نتوانند زمين را ترك گويند. دولت اين روش نامطلوب را در مورد صنعتگران و مكانيكها نيز اعمال نمود و آنها را مجبور كرد كه هرگز حرفه خود را تغيير ندهند و فرزندان آنها را مجبور مي‌كرد كه جز حرفه پدران خود چيزي نياموزند. محصول اين اقدامات از بين رفتن آزادي فردي و بيعلاقگي طبقه مولد ثروت به هرنوع كار توليدي بود. در نتيجه اين سياست جابرانه نه تنها توليد محصولات صنعتي و كشاورزي تقليل يافت بلكه بر اثر كم شدن عايدات عمومي، قوه خريد مردم نقصان يافت و تجار و كسبه و پيشه‌وران، در نتيجه بحران اقتصادي، روبه ورشكستگي رفتند.
«لوكرسيوس»، در كتاب خود، انحطاط زراعت را نتيجه از ميان رفتن نيروي خاك مي‌داند ولي در واقع، انحطاط كشاورزي، محصول سازمان غلط اقتصادي و اجتماعي بود، و اين شكست تنها در قلمرو فعاليتهاي كشاورزي ديده نمي‌شد بلكه در تمام سازمانهاي اقتصادي مشهود بود؛ شهرها رو به خرابي مي‌رفت، جاده‌ها مرمت و مراقبت نمي‌شد، فعاليت و دادوستدهاي تجاري كمتر صورت مي‌گرفت. در نتيجه خرابي زندگي اقتصادي، پرداخت ماليات و تأمين مخارج دستگاه حكومت امكان‌پذير نبود. جوانها كه گرانبهاترين ذخاير كشور روم بودند، در جريان جنگهاي پايان‌ناپذير از بين مي‌رفتند، كشاورزان در نتيجه مالياتهاي سنگين و طول مدت سربازي، به صورت گداهاي حرفه‌اي درمي‌آمدند و يا اجير مالكين و ثروتمندان مي‌شدند و به اين ترتيب، به صورت سرفهايي درمي‌آمدند كه نه آزاد بودند و نه برده و مانند چهارپايان و درختان وابسته به املاك اربابان بودند. قبايل خشن و وحشي ژرمن از وضع آشفته امپراتوري استفاده كردند، از مرزها گذشتند وارد خاك روم شدند. عده‌اي از آنها به فعاليتهاي كشاورزي مشغول و برخي ديگر در ارتش امپراتوري مشغول خدمت مي‌شدند. اين عوامل نامساعد اقتصادي و اجتماعي سبب گرديد كه غرور و افتخار آغاز امپراتوري جاي خود را به يأس و نوميدي بسپارد. روميان كه از داخل و خارج در معرض خطر بودند به مذهب و ايده‌آليسم روي آوردند. افكار عرفاني و روح تسليم و رضا و افكار ابيقوريان و رواقيون در بين مردم طرفداراني پيدا كرد، و آيين مسيح كه اساس آن بر ناچيز گرفتن زندگي مادي است، در امپراتوري منحط روم و در بين اكثريت مردم طرفداران زيادي پيدا كرد. عدد كليساها و نفوذ و قدرت پاپها به سرعت روبه فزوني نهاد و اين عوامل از لحاظ ايدئولوژيك زمينه را براي نفوذ اقوام خشن و وحشي خارجي فراهم مي‌ساخت. امپراتوري روم غربي در سال 476 در نتيجه حملات پياپي ژرمنها از پا درآمد ولي بقيه امپراتوري يكباره سقوط نكرد بلكه بتدريج از هم فروريخت و طي سه قرن از حدود 200 تا 500 ميلادي به شرحي كه ياد كرديم، حكومت روم از داخل و خارج دستخوش تاخت‌وتاز و مشكلات گوناگون گرديد. نيروي مقاومت سپاهيان روم در قرن پنجم نقصان كلي يافت. ژرمنها دسته‌دسته وارد خاك امپراتوري مي‌شدند. تيره‌هاي اصلي كه
ص: 362
وارد سرزمينهاي امپراتوري شدند، عبارت بودند از: «گتها، و اندالها، فرانكها، بورگنديها، آنگلها و ساكسونها» در طي سالياني كه امپراتوري روم در معرض تهاجم اقوام خارجي بود، امپراتوران روم در شهر قسطنطنيه و روم حكمراني مي‌كردند. امپراتوري روم شرقي هزار سال برپا ايستاد و سرانجام در سال 1453 به دست تركان عثماني از پا درآمد.

علل سقوط امپراتوري روم‌

گيبون مي‌نويسد:
اگر از انسان بخواهند كه دوراني از تاريخ جهان را معين كند كه دنياي بشر در طول آن به مرفه‌ترين و شاد كامترين وجهي مي‌زيسته، شخص بدون ترديد از عهدي نام مي‌برد كه با مرگ دوميتيانوس «264» آغاز شد و برجلوس كومودوس پايان يافت. در اين عهد امپراتوري پهناور روم زير لواي حكومت مطلقه‌اي با ارشاد فضيلت و خرد اداره مي‌شد. عنان سپاهيان در دست محكم ولي مهربان چهار امپراتور، يكي پس‌از ديگري، بود كه خصال و نفوذ كلام همگي آنها بي‌اختيار احترام سربازان را جلب مي‌كرد. شكل سازمانهاي اداري كشور را نروا، تراژان، هادريان و دوآنتونين دقيقا حفظ كردند؛ چه همگي آنها از فكر بقاي آزادي مشعوف مي‌شدند و دوست داشتند خود را مجريان مسؤول قوانين بدانند ... اين امپراتوران بارها متوجه مي‌شدند كه نيكبختي مردم عهد نااستوار و منوط به صفات حميده شخص واحدي است. همواره بيم فرارسيدن آن لحظه حساسي را داشتند كه مثلا جواني هرزه يا ستم‌پيشه‌اي حسود، آن قدرت مطلقي را كه ايشان در راه خير ملت به كار بسته بودند، در طرق شر به كار برد و حكومت را به ورطه فنا كشاند ... «265»
... از دوران امپراتوري «گاليينوس» مدعيان تخت‌وتاج فزوني يافتند. گيبون مي‌نويسد:
از 19 تن مدعيان سلطنت در اين دوره حتي يك‌تن به اجل طبيعي نمرد. افرادي كه چند روزي بر اريكه شهرياري تكيه مي‌زدند، به دريافت عناوين و افتخاراتي نايل مي‌شدند. اگر درميان غوغاها و مصائب عمومي ابناي بشر امكان مي‌داشت كه حكيمي با ديده بي‌اعتنايي و بيقيدي به اينهمه تبدلات بنگرد، مسلما اين ارتقاي سريع و پياپي افراد مختلف از كنج گمنامي كلبه، به سرير زمامداري و از آنجا به زير خاك تيره، مايه تفريح خاطر وي مي‌شد. انتخاب اين امپراتوران ناپايدار قدرت و مرگ ايشان براي رعايا و پيروان آنها، به يكسان مخرب و زيان‌آور بود. به مجردي كه يكي را به مقام امپراتوري برمي‌داشتند وي مكلف بود كه بدون اتلاف وقت مبالغي به زور از رعاياي مفلس بازستاند و همان را بر سبيل انعام به لشكريان خويش بذل كند. اين قبيل افراد هرقدر حميده خصال و خوش‌نيت بودند، بارها ناگزير مي‌شدند كه با چپاول و ستمگري مقامي را كه غصب كرده بودند، تحكيم كنند. و هنگامي كه از مقام خويش سرنگون مي‌شدند سپاهيان و ايالات امپراتوري
______________________________
(264).Domitian
(265). انحطاط و سقوط امپراطوري روم، پيشين، ص 57.
ص: 363
نيز از آثار مترتب براين سقوط مصون نمي‌ماندند؛ مثلا بعد از دفع فتنه و سركوبي «اينژنوس» كه علم طغيان برافراشته بود، گاليينوس دستورهايي خطاب به يكي از وزيران خويش صادر كرد كه عين آن فرمان به غايت وحشيانه هنوز موجود است: «فقط اعدام كساني كه سلاح به كف گرفتند، كفايت نمي‌كند ... افراد ذكور را از هرسن و سال بايد معدوم كنيد ... بگذاريد هركس يك كلام برضد من بر زبان آورد، يا در مقام مخالفت با من ... فكري به مخيله‌اش خطور كرده است، به خاك هلاك افتد. به ياد داشته باشيد كه اينژنوس را امپراتور كردند، افراد را بدريد، بكشيد و تكه‌تكه كنيد! من با دست خودم اين كلمات را مي‌نگارم و مي‌خواهم احساساتم منبع الهامي از براي شما باشد.» درحالي‌كه لشكريان مملكت اين- سان براي حل منازعاتي خصوصي به جان هم افتاده بودند. ايالات بي‌محافظ در معرض تاخت‌وتاز هرمهاجمي قرار مي‌گرفت ... اين دوره المناك تاريخ با يك رشته سيلها، زلزله‌ها، و قحطيهاي طويل و عمومي همراه بوده است. در نتيجه چپاول و جور كه دسترنج برزيگر را به باد مي‌داد، قحطي بروز مي‌كرد، به دنبال قحطي، بيماريهاي ساري كه نتيجه خوراك كم و ناسالم است، شيوع مي‌يافت ... در عرض چند سالي، نيمي از ابناي بشر بر اثر جنگ، طاعون، و قحطي به هلاكت رسيدند. «266»
گيبون در موارد مختلف، علل انحطاط و سقوط امپراتوري روم را شرح مي‌دهد. به نظر وي: «... انحطاط روم نتيجه طبيعي و حتمي عظمتي برون از اندازه بود. در اوج كامراني نهال انحطاط بارور شد. هرقدر دامنه فتوحات پيشتر رفت، علل انهدام فزوني گرفت ...» «267»
در جاي ديگر گيبون ضمن توصيف حوادث بين سالهاي 419- 455 چنين مي‌نويسد:
... هر روزي كه سپري مي‌شد مهابت امپراتوري در نظر دشمنانش كاهش مي‌گرفت و حكومت از ديده‌گاه رعايايش منفورتر و ظالمانه‌تر مي‌شد؛ هرقدر فقر و استيصال مردم فزوني مي‌يافت بر ميزان مالياتها افزوده مي‌شد؛ هر اندازه صرفه‌جويي بيشتر ضرورت داشت، به‌همان درجه از آن غفلت مي‌ورزيدند.
بر اثر اجحافات اغنيا بار غير متناسبي بر دوش طبقه مستمند مي‌افتاد و ايشان را از پاره‌اي از گذشتهايي كه ممكن بود گاهي فشار بدبختي ايشان را تخفيف دهد، محروم مي‌ساخت. دستگاه بازجويي بيرحمي كه افراد را تحت شكنجه قرار مي‌داد و اموالشان را ضبط مي‌كرد، رعاياي بيچاره «والنتيان» را طوري در مضيقه گذاشته بود كه تحمل ستم ساده‌تر اقوام بربري، پناهنده شدن به بيشه‌ها و كوهستانها، يا هموار ساختن مشقات زندگي بنده مزدور بودن را، بر ماندن در قلمرو امپراتوري روم ترجيح مي‌دادند. لقب شهروند رومي، كه روزي مايه غبطه و رشگ جهانيان بود، اينك مايه اشمئزاز و نفرت مي‌شد ... ديگر جمهوري سازماني نبود كه در آن
______________________________
(266). همان، ص 128 به بعد.
(267). همان، ص 211 (ديباچه).
ص: 364
اثري از آزادي و فضيلت و شرافت برجاي مانده باشد. «268»
گيبون نفع‌طلبي طبقات ممتاز و بي‌توجهي مردم را به مسائل فرهنگ و اصول عدالت و دادگستري يكي از عوامل انحطاط جامعه روم مي‌شمارد. به نظر وي:
كتابخانه‌هاي مجلل و ديوانهاي باشكوه دادگستري از براي نسل تن‌پروري كه ابدا پايبند كتاب خواندن يا دادرسي و احقاق حق نبود، ساختمانهاي بيفايده شد؛ بناهاي فخيمي كه به دست كنسولان و امپراتوران بزرگ پي‌ريزي شده بود، ديگر از يادگارهاي باشكوه پايتخت محسوب نمي‌شد، سهل است، همگي مردم، اينگونه بناها را كان پايان‌ناپذيري از مواد ساختماني مي‌دانستند كه دسترسي به آنها آسانتر و ارزانتر از كانهاي دوردست است. پي‌درپي درخواستهايي به- صاحب‌اختياران سهلگير روم احاله مي‌شد و متقاضيان طي درخواستهاي خود براي انجام دادن كار مفيدي خواستار مقاديري آجر يا سنگ بودند. بارها پاره‌اي از زيباترين ابنيه را به عذر تعميراتي جزئي يا دروغي از رونق مي‌انداختند ... به اين ترتيب، روميان منحط با دستاني پليد، ثمرات مساعي نياكان خود را ويران مي‌ساختند. «269»
گيبون با توجه به علل و عوامل مختلف سقوط و انحطاط امپراتوري روم مي‌گويد: «به عوض آنكه سؤال كنيم چرا امپراتوري روم ويران شد، بايد متعجب باشيم از اينكه چرا آنهمه دوام آورد.» «270»
اكنون كه بطور اجمال، علل سقوط امپراتوري را متذكر شديم براي وقوف بيشتر بر اوضاع اجتماعي آن روز روم، وضع گلادياتورها و تفريح اشراف رومي را اجمالا يادآور مي‌شويم:

تفريح طبقات ممتاز

عوام الناس و طبقه متوسط رومي هدفي جز تأمين زندگي مادي نداشتند و همواره مي‌كوشيدند تا از تجاوزات اقتصادي و سياسي طبقات ممتاز در امان باشند. ولي طبقه ممتاز رومي، كه از لحاظ اقتصادي و سياسي تأمين كافي داشت، به امور تفريحي علاقه فراوان نشان مي‌داد. اشراف روم، براي تفريح خاطر خويش، تماشاخانه‌هايي بزرگ و مدور مي‌ساختند و در آن، داستانهاي قبيح و دور از عفت و اخلاق نمايش مي‌دادند. در تماشاخانه‌هاي رومي پس‌ازآنكه امپراتور و سران دولت و اشراف وارد مي- شدند، شيپور شروع نمايش نواخته مي‌شد، سپس از يك در، ستمكشان و بندگان سيه‌روز و از در ديگر جانوران درنده و گرسنه، نظير شير و ببر و پلنگ، پا به ميدان مي‌گذاشتند. همينكه بندگان در چنگال اين حيوانات درنده گرفتار شده و فغان و ضجه سرمي‌دادند، صداي شوق و شعف اشراف نيز به گوش مي‌رسيد. علاوه‌براين، اشراف رومي تفريح ديگري داشتند و آن اين بود كه دو دسته از مردم بيگناه را با شمشير برهنه به جان يكديگر مي‌انداختند. اين غلامان را «گلادياتور» مي‌گفتند. «اگوست» در دوره امپراتوري خود 10 هزار گلادياتور، و تراژان (ترايانوس) امپراتور ديگر، همين عده را در عرض 4 ماه به جان هم انداخت. معمولا اسرا بيش از ساير مجرومين با چنين سرنوشتي مواجه مي‌شدند. چنانكه ترايانوس پس از بازگشت
______________________________
(268، 269، 270). همان، ص 499 و 509.
ص: 365
از حوزه دانوب 10 هزار اسير همراه خود آورد و آنان را در 123 جلسه براي تفريح خاطر خود و اشراف با تيغ برهنه بر جان يكديگر انداخت. كساني كه به اين سرنوشت شوم اعتراض مي‌كردند، به دست سربازاني كه گرداگرد ميدان جمع شده بودند قطعه‌قطعه مي‌شدند.
در مجالس بزم، تكيه‌گاه بزرگان، پستان و سينه كنيزكان جوان بود. آنها مجبور بودند در طول ساعتها چون بالش بيروحي از جاي نجنبند. يكي ديگر از تفريحات اين بزرگان اصيل! اين بود كه غلامان را مجبور كنند دست خود را در استوانه‌اي پر از زنبور و عقرب فروبرند تا اربابان از تشنجات چهره آنها مسرور و خندان گردند.

تمدن و فرهنگ روميان‌

روميان در رشته فلسفه، هنر و نمايش كم‌وبيش پيرو يونانيان بودند و بر مجموعه آثار فكري، ذوقي و هنري آنان چيز مهمي نيفزودند، ولي در طرز حكومت و اداره كشور و سازمانهاي نظامي و تدوين قوانين و مقررات و در رشته مهندسي سرآمد ملل باستاني بودند. بطور كلي روميان بمراتب بيش از يونانيان به جنبه‌هاي عملي زندگي توجه كرده‌اند و براي بهبود زندگي مادي و حسن جريان امور تدابيري به‌كار برده‌اند.
پس‌ازآنكه جمهوريت روم جاي خود را به رژيم امپراتوري داد، مبارزات اقتصادي و اجتماعي با مداخله شمشير سپري گرديد. امپراتوران روم، براي آنكه مبارزات دوران جمهوريت بار ديگر تجديد نشود، دست به يك رشته اصلاحات زدند. مورخان، دو قرن صلح و آرامش دوران امپراتوري را «صلح رومي» «271» مي‌خوانند. در اين دوره به روش خودمختاري استانداران و اسلوب جابرانه اخذ ماليات كمابيش خاتمه داده شد. هر استاندار مكلف بود گزارش دقيقي از كارها و وضع زندگي مردم براي امپراتور تهيه كند. با آنكه در دوره امپراتوري نيز مالياتها را به مقاطعه مي‌دادند، عمل مأمورين جمع ماليات مورد نظارت قرار مي‌گرفت و به كسي اجازه نمي‌دادند از راه گردآوري ماليات به چپاول مردم مبادرت ورزد.
امپراتوران روم، در موارد خاص، به مردم هراستان اجازه مي‌دادند با ايجاد حكومت محلي، خود بر امور كلي شهر نظارت كنند و به اين ترتيب، امپراتوران با پايان دادن به جنگهاي خانگي و جلوگيري از تمركز ثروت در دست عده‌اي معدود، زمينه را براي پيشرفت زندگي مدني و اجتماعي فراهم كردند. با اينكه در اين ايام هنوز در كشتزارها عده‌اي برده و كارگر فقير مشغول كار بودند، در نتيجه تقسيم اراضي بزرگ و مبارزه با چپاول و غارتگري اقليت، در شهرها، طبقه متوسط رو به تزايد بود. حقوق مدني و اجتماعي كه در آن ايام به حقوق «شهريگري» تعبير مي‌شد، بتدريج آنقدر بسط يافت كه در سال 122 م. همه مردم آزاد در سراسر امپراتوري حقوق قانوني يكسان پيدا كردند. «يك نفر شهري رومي مي‌توانست بي‌آنكه خود را در كشوري بيگانه احساس كند، از لندن به مارسي و بعد به روم، و از آتن به اسكندريه و بابل مسافرت كند و هركجا كه قدم مي‌گذاشت، فردي بود از همشهريان روم، و در پناه قوانين رومي مي‌توانست از آن تمدني كه روميان به جهان داده بودند، بهره گيرد.» از سده دوم ميلادي
______________________________
(271).Pax Romana
ص: 366
امپراتوري روم به بزرگي كشورهاي متحده امريكاي شمالي و جمعيت تقريبي آن بالغ بر 60 ميليون بود. شهر رم در آن روزگار قريب يك ميليون جمعيت داشت، ولي ساير شهرها چندان پرجمعيت نبود. مثلا اسكندريه و انطاكيه در حدود 500 هزار جمعيت داشت. امپراتوري روم شبكه‌اي بود از شهرها كه بر روي هم شايد شماره آنها به پنجهزار مي‌رسيد. در شهرها بناهاي زيباي عمومي و خصوصي، راههاي ارتباطي خوب، و ابنيه تاريخي، زياد بود. چون شهر رم پايتخت و مورد توجه عموم بود، سكنه هرشهر كوشا بودند كه محل سكونت خود را همانند آن بسازند. بطور كلي تفاوت شهرها با يكديگر چندان محسوس نبود. در كليه شهرها عمارات، حمامهاي عمومي، تئاترها، آمفي تئاترها، قصرهاي خصوصي، و غيره ديده مي‌شد و تمام اينها به سبك معماري يوناني- رومي بود.
در طي اين دو قرن، مسافرين با سرعت و آسايشي بيسابقه طي طريق مي‌كردند.
مسافري كه از بريتانيا به سوي شرق سفر مي‌كرد، در طول سفر طولاني خود از هيچ مرز بيگانه‌اي گذر نمي‌كرد و به هيچ گذرنامه‌اي نياز نداشت و در هيچ‌جا از بازرسي و سازوبرگ سفر رنج نمي‌ديد و هيچگونه حقوق گمركي نيز نمي‌پرداخت. در جاده‌هايي سفر مي‌كرد كه بي‌شباهت با جاده‌هاي امروزي نبود. در سراسر جاده‌ها سنگهاي راهنما قرار داشت و در هرپنج يا شش ميل راه يك كاروانسرا يا قرارگاه وجود داشت. يك پيك رسمي مي‌توانست 18 روزه از رم به اسكاتلند برسد. در آن دوره اسب، قهرمان سرعت بود. حكومت رم براي آنكه مسافرين زودتر به مقصد برسند، حتي الامكان تپه‌ها را از ميان مي‌برد و در دره‌ها پلهاي بزرگ مي‌ساخت.
كشورهايي كه زير سلطه امپراتوري روم قرار داشتند، از لحاظ فرهنگ و تمدن يكسان نبودند. ممالك غربي يعني سكنه اسپانيا، گل و بريتانيا در تمدن پايگاه فروتري داشتند، در حالي‌كه ممالك خاوري يعني مردم يونان، آسياي صغير و سوريه و مصر وقتي كه روميان بر آنها دست يافتند، خيلي متمدنتر از روميان بودند. به‌همين علت، كمتر تحت تأثير تمدن و فرهنگ رومي قرار گرفتند و بيشتر حكومت غالب را محكوم فرهنگ و تمدن خود ساختند.
روميان بيش از همه از منبع سرشار فرهنگ و تمدن يوناني كسب فيض كردند. پس از فتح يونان، هزاران هزار يوناني را به صورت برده به ايتاليا گسيل داشتند و از هنر و دانش آنها براي پرورش نسل جوان رومي استفاده كردند. عده‌اي از جوانان رومي براي درس خواندن به آتن و اسكندريه رفتند و به اين ترتيب، مقدمات رسوخ تمدن و فرهنگ هلني فراهم گرديد. روميها بيشتر در زمينه ادب و فلسفه از يونانيان استفاده كردند و با ترجمه كتابهاي يوناني به لاتين با علوم و معارف و فلسفه يوناني آشنا گرديدند. روميان از ممالك غربي (اسپانيا، گل، و بريتانيا) چيزي نياموختند ولي بدانان بسي چيزها آموختند. سكنه اين نواحي، آداب‌ورسوم رومي را در طي دو قرن بتدريج فرامي‌گرفتند و به زبان لاتين سخن مي‌گفتند و همواره مي- كوشيدند تا درشمار روميان محسوب شوند. زبان امروزي اين ممالك كه «رمانس» ناميده مي‌شود، همه از زبان لاتين مشتق شده است. «272»
______________________________
(272). بعضي از مطالب اين بحث، مأخوذ است از: كارل بكر فردريك دنكاف، سرگذشت تمدن، ترجمه علي رهنما.
ص: 367

حقوق روميان‌

اشاره

«پايه‌هاي اوليه حقوق روميان از قرن هشتم قبل از ميلاد گذاشته شده و سير تكاملي آن تا قرن ششم بعد از ميلاد يعني تا دوران امپراتوري ژوستي‌نين ادامه يافت. در طي اين مدت طولاني برحسب تغييراتي كه در اوضاع اقتصادي و اجتماعي مردم پديد آمد، قوانين نيز مانند كليه شؤون مدني دستخوش تغيير و تحول گرديده است. قوانين رومي جامد و تغييرناپذير نبود و در راه تدوين آنها از تمام مقامات صلاحيتدار استمداد مي‌كردند. «قوانيني كه سنا وضع مي‌كرد، مصوبات امپراتوران، تصميمات قضات درجه‌يك (كه پرتور «273» خوانده مي‌شدند) و فلسفه رواقيان و عقايد و نظريات وكلاي كارشناس، همه روي‌هم جزئي از قانون بودند ... وكلاي كارشناس، مدام مورد شور قضات بودند، زيرا كه خود قضات غالبا اطلاعات و شم قضائي ضعيفي داشتند. در دوره جمهوري، اين وكلا شهرنشينان آزاد بودند، اما در دوره امپراتوري، دولت ايشان را رسما استخدام كرد و عنوان خبرگان قانون به ايشان داد. اين خبرگان، قانون را با موارد خاص تطبيق و به رشد انصاف كمك مي‌كردند، به اين معني كه در هرمورد حكم را مطابق مفهوم قانون صادر مي‌كردند، نه طبق صريح آن.
خبره بزرگ قانون اولپيان «274»، آرمان عالي حرفه خود را بدين شرح تعريف كرده است:
قانون هنر مردمان خوب و منصف است ... ما عدالت را مي‌پرستيم و مدعي اطلاع بر آنچه خوب و منصفانه است، هستيم و منصفانه را از غير منصفانه جدا مي‌كنيم و ميان آنچه مجاز است و آنچه مجاز نيست، فرق قائل مي‌شويم، و آرزومنديم كه مردمان را نه فقط از بيم مجازات بلكه با تشويق و پاداش رو به خوبي سوق دهيم. اگر اشتباه نكنم ما مدعيان فلسفه حقيقي هستيم نه فلسفه ناراست.
روش قضايي روم معايبي نيز داشت. برخلاف آتن، در روم هيأت منصفه نبود ...
اما در كفه ترازو محسنات قانون روم برمعايب آن سنگيني مي‌كند.» «275» قوانين رومي در عين‌حال كه اختيارات دولت را تأييد مي‌كرد، به حقوق متهمان نيز توجه داشت. با آنكه رسم بردگي در روم مانند كليه كشورهاي باستاني معمول بود، قانون رومي در مواردي از حق غلامان نيز دفاع مي‌كرد. ملل تابعه روم مجبور نبودند كه قوانين روم را به كار برند بلكه در حفظ دستگاه قضائي خود آزاد بودند. قوانين رومي در مورد عموم افراد آزاد يعني كساني كه برده نبودند بطور يكسان اجرا مي‌شد و بين شهرنشينان و سكنه ساير نقاط فرق و امتيازي قائل نبود.
روميان پس‌ازآنكه قلمرو حكومت خود را به خارج از ايتاليا بسط دادند، عده‌اي قاضي به نام كنسول به نواحي تابعه گسيل داشتند تا با توجه به قوانين و عرف و عادت محلي، اختلافات و دعاوي طرفين دعوي را حل‌وفصل كنند. گاه قضات پس از مدتي تحقيق و مطالعه در يك محل، بيانيه‌اي صادر مي‌كردند و آنچه از قوانين و مقررات محلي را كه به صواب و مصلحت عموم مي‌ديدند، يادآور مي‌شدند. از مجموع اين نظريات قضائي آنچه كه بيشتر به سود و
______________________________
(273).Praetor
(274).Ulpian
(275). نقل و تلخيص از تاريخ تمدن غرب، پيشين، ص 93.
ص: 368
صلاح عموم بود گردآوري مي‌شد. به اين ترتيب مي‌توان گفت حقوق رومي متضمن قوانين ملل تابعه روم نيز بوده است. به‌همين علت آن را قانون همه ملتها «276» نام نهادند. بسياري از حقوقدانان روم سعي مي‌كردند كه قوانين امپراتوري با ميزان منطق و عقل سليم هماهنگ باشد و از بركت همين انديشه عالي بود كه هرگاه در مجموعه قوانين به مواد و مقرراتي غير معقول و غيرانساني برمي‌خوردند، بيدرنگ، در مقام تغيير آن برمي‌آمدند. مدتها وقوف به قوانين رومي كاري دشوار بود زيرا اين قوانين در احكام كنسولها و آثار حقوقدانان در هزاران هزار جلد نوشته شده بود و بين آنها آراء و احكام ضد و نقيض زياد ديده مي‌شد. به‌همين علت، عده‌اي از خيرخواهان برآن شدند كه توده انبوه و بينظم احكام و آراء و عقايد را به صورت يك قانون‌نامه منظم درآورند و چندين بار قدمهايي در راه انجام اين كار بزرگ برداشته شد ولي سرانجام در ايام فرمانروايي «ژوستي‌نين» اين امر خطير سامان گرفت، و در قرن ششم ميلادي كه مقارن ظهور اسلام است مجموعه قوانين رومي، مرتب و مدون گرديد. ژوستي نين براي انجام اين كار، عده‌اي از علما و اساتيد حقوق را مأمور مطالعه و جمع‌آوري و جرح و تعديل قوانين نمود. اين هيأت پس از مدتها كاروكوشش، نتيجه بررسيهاي خود را در دو هزار جلد كتاب كه حاوي 3 ميليون سطر است، مدون و منتشر نمود. قانون‌نامه ژوستي نين، چنانكه اشاره كرديم، چكيده و جوهر اطلاعات و تجارب روميان و ملل تابعه آنها در فن قضاوت و حكومت و دادگستري است.
پس از تنظيم و تدوين قوانين، ژوستي نين در راه اشاعه و انتشار آن در سراسر روم و مستعمرات آن سعي فراوان كرد و دستور داد مواد آن را در مدارس قديم مخصوصا در دار العلم بيروت، اسكندريه، آتن، و قسطنطنيه تعليم و تدريس نمايند. پس‌ازآنكه بيروت و اسكندريه در سده اول هجري جزو مناطق متصرفي مسلمين درآمدند، بين فقهاي اسلامي و محققين و حقوقدانان رومي ارتباط و تماس نزديك حاصل شد و همين تماسها سبب گرديد كه بعضي از مقررات و قوانين رومي در فقه اسلامي راه يابد. پس از برچيده شدن اصول فئوداليته در غرب با استقرار و رشد جنبش بورژوازي سازمانها و قوانين حقوقي و جزائي روم، مورد توجه حكومتهاي جوان غرب قرار گرفت. نه تنها ملل لاتين اروپا يعني ايتاليا، فرانسه، اسپانيا و پرتقال از منابع حقوق رومي كسب فيض كرده‌اند بلكه كشورهاي جنوبي و مركزي و بعضي از جمهوريهاي آمريكاي شمالي از قوانين و مقررات روم قديم استفاده كرده‌اند و هنوز در دانشكده‌هاي اروپا حقوق روم كه قديمترين اصول حقوقي جهان است تعليم و تدريس مي‌شود.

نمونه‌اي از قوانين قديم روميان‌

در روزگار قديم در روم و ساير كشورهاي باستاني هركس از ديگري صدمه و آزاري مي‌ديد، شخصا در مقام انتقام و كينه‌توزي برمي‌آمد.
به‌همين علت، غالبا بين طرفين، جنگ تن‌به‌تن رخ مي‌داد و گاه اختلاف دو تن به جنگ دو خانواده يا دو قبيله پايان مي‌يافت. در قوانين روم، حتي در الواح دوازدهگانه، كه قديميترين قوانين اين كشور است، حس انتقامجويي، شدت ديرين خود را از دست داده، و اقدام در قصاص و اخذ ديه و مطالبه ترميم خسارت با شخص مدعي نيست بلكه
______________________________
(276).Jus .Gentium
ص: 369
اين كارها با نظر حاكم صورت مي‌گيرد. عمليات تحقيقاتي و رسيدگي به دعاوي با قاضي و صدور حكم وظيفه حاكم بود. اكنون براي اطلاع خوانندگان، نمونه‌اي چند از قوانين رومي را نقل مي‌كنيم:
1. «هرگاه در اجراي قصاص بيم مرگ باشد، قصاص به ديه اجباري تبديل مي‌شود.»
2. «هرگاه دزد در حين ارتكاب گرفتار شود در اختيار صاحب مال قرار مي‌گيرد، ولي هرگاه بعد از ارتكاب گرفتار شود، فقط بايد دوبرابر مال رابپردازد.»
3. «هرگاه مديون از پرداخت دين امتناع كند، بستانكار مي‌تواند با اطلاع حاكم او را تا شصت روز در خانه خود زنداني نمايد. در اين مدت اگر شخصي ثالثي براي تصفيه امر مداخله نكند و يا ترتيبي در پرداخت بدهي فراهم نشود، بستانكار خواهد توانست مديون را بكشد يا، بيرون از مرز كشور، بفروشد.»
در روم قديم پدر، صاحب اختيار مطلق بود و زن و دختر تا آخر عمر تحت سرپرستي شوهر يا پدر خانواده قرار مي‌گرفتند و از هرنوع حق تملك بي‌نصيب بودند و هرگاه از عمل آنان زيان مالي يا جاني به كسي وارد مي‌آمد، پدر يا رئيس خانواده مي‌توانست كه زيان را ترميم نكند و مرتكب را اگر غير از زن و دختر بود، به مدعي خصوصي تسليم نمايد. ولي با گذشت زمان و تغيير اوضاع اجتماعي، ارزش و مقام انساني بالا رفت و از تعداد كيفرهاي وحشيانه قديم اندكي كاسته شد و ديه و غرامت معمول گرديد. حكام و داوران معتقد شدند كه در اخذ غرامت بايد مالداري يا بيچيزي متهم و اوضاع و احوال امر را در نظر گرفت و بايد از صدور احكام ثابت و قطعي و يكسان، در مورد مجرمين خودداري كرد. به مرور زمان، در طرز دادرسي، تعداد جرايم و نوع كيفرها نيز تغييراتي پديد آمد؛ مثلا به موجب يكي از قوانين، از فاعل زيان سؤال مي‌شد كه عمل انتسابي را تصديق دارد يا نه؟ هرگاه متهم ارتكاب عمل را تصديق و ترميم آن را مي‌پذيرفت فقط يك مقابل، والا بايستي دو مقابل زيان را بپردازد.
علاوه‌براين، قضات غالبا شقوق و علل و عواملي را كه موجب اضرار غير مي‌شد، در نظر مي‌گرفتند و سپس به صدور حكم مبادرت مي‌كردند. حاكم رومي مي‌گويد: «من به اعمالي كه تحت تأثير اكراه يا تهديد انجام يافته باشد ترتيب اثر نخواهم داد.» علاوه‌براين، در مجموعه قوانين ژوستي نين حقوق را عبارت از فن عدل و پندار نيك مي‌دانند كه به قاضي رومي اجازه مي‌دهد كه دعوي را برطبق عدل و نصفت حل و تصفيه كند. اولپيان مي‌گويد: «اصول حقوقي عبارتند از زندگي كردن با شرافت، ضرر نرساندن به ديگري، رد كردن به هركس آنچه را كه به او تعلق دارد.»
به اين ترتيب، ديديم كه قوانين رومي، در طي زمان، در راه كمال پيش رفته و برخلاف گذشته قاضي رومي كوشش كرده است تا در هنگام صدور حكم، به باطن امر، نيت فاعل، تقصير و عدم تقصير او توجه كند و با توجه به اوضاع و احوال براي گناهكار كيفر شايسته تعيين نمايد.
مثلا در مجموعه قوانين ژوستي نين اين نكته جالب ذكر شده است: «شخص ديوانه
ص: 370
و طفل نمي‌توانند تقصيركار باشند و براي ترميم زيان قابل تعقيب نخواهند بود.» «277»

روميان بيشتر به فنون توجه مي‌كردند

اشاره

چنانكه ديديم در قرون دوم و سوم قبل از ميلاد مسيح، علم دنياي عتيق به سرحد كمال رسيد. ارشميدس در اين سير صعودي، نقطه اوج بود و بعد از مرگ او دوران انحطاط آغاز شد. قتل و غارت شهر «سيراكوز» نشانه عظمت آينده شهر روم قيصرها بود. و هركس مي‌توانست پيش‌بيني كند كه آنان بزودي فنون عملي را بر معرفت مطلق ترجيح خواهند داد و اسلحه را جانشين نيروي تفكر خواهند نمود. شرايط اجتماعي و سياسي كه موجب پيدايش و شكفتگي علوم اسكندريه شده بود، از قبيل فعاليت در محيط آرام و خالي از دغدغه خاطر، و آزاديخواهي پادشاهان، بتدريج جاي خود را به شرايط نامساعدتري داد ... چقدر تأسف‌آور است كه يك قرن بعد از ارشميدس، علوم پرافتخار يوناني دچار سرگرداني شد و در منجلاب كيمياگري افتاد و درحالي‌كه اين مرض مسري بسرعت پيشرفت مي‌كرد، اهالي اسكندريه روشهاي ارشميدس را كنار گذاردند و دست به دامان هرمس (يكي از خدايان مصري) شدند ... علم در زير ضربات اين عوامل، كمر خم كرد و استقلال و حيثيت خود را از دست داد ... درحالي‌كه تمدن يوناني قوس نزولي مي‌پيمود، قدرت وحشيانه بزرگي در مجاورت آن ترقي مي‌كرد ... «جمهوري روم»، بدون آنكه با مقاومت مهمي روبرو شود، مرتبا توسعه مي‌يافت ... قوم رومي اصلا با نژاد يوناني شباهت نداشت؛ آنها در به كار بردن شمشير و زوبين استادتر بودند تا در استعمال منطق و قواعد جدل. اين قوم در نتيجه فتح و غلبه بر اقوام مجاور حتي در قلب تمدن دنياي عتيق راه يافتند و دسته‌هاي پياده‌نظام آنها در كوچه‌هاي شهر آتن رژه رفتند؛ اما به هيچ‌وجه عشق به امور فكري را از آنان اقتباس نكردند. عموم مردم روم، چه اشراف و چه توده مردم، چه سربازان و چه نمايندگان سنا، از تحقير معرفت مطلق خودداري نداشتند و فقط به صور عملي و به علمي كه با منظور وسيع آنان توافق داشت علاقه‌مند بودند. عده‌اي از دانشمندان روم در زمينه طب، نبات‌شناسي، و تاريخ طبيعي كتب و آثاري از خود به يادگار گذاشتند؛ ازجمله پلين «278» حاصل دو هزار كتاب مربوط به نجوم، هواشناسي، جغرافيا، و حيوانشناسي و نبات‌شناسي و معدن‌شناسي را در كتاب دايرة المعارفي جمع‌آوري و خلاصه نمود ولي اين كتاب آنقدر بي‌ارزش است كه به قول پير روسو «بهترين كار اين است كه آن را در مستراح بگذاريم.» ولي روميان در رشته‌هاي عملي، مخصوصا در معماري و ساختن جاده‌ها و سدها، پيشرفتهايي كردند و جراحان، انبركها و گيره‌ها و ادوات ديگري براي جراحي ساختند و موفق شدند لوزتين و غده درقي و سنگ را با موفقيت بيرون بياورند. ظاهرا جراحان رومي مي‌توانستند براي تسهيل وضع حمل به دريدن شكم مبادرت ورزند، چنانكه در ولادت ژول سزار به اين كار دست زدند. همراه لشكريان رومي عده‌اي جراح براي زخم‌بندي حركت مي‌كردند. غير از بيمارستانهاي نظامي روميان به تأسيس بيمارستانهايي جهت معاينه و معالجه بيماران عادي نيز مبادرت كردند.
روميان به بهداشت و آسايش عمومي توجه خاص داشتند. استفاده از لوله‌كشي براي
______________________________
(277). مطالب مربوط به قوانين روميان، اقتباس است از: دكتر موسي جوان، مباني حقوق، ج 1.
(278).Pline
ص: 371
رساندن آب گوارا به مردم و تهيه مجاري براي فاضل‌آب و ساختن حمامهاي بزرگ و نظيف در شهر و ساختن پلهاي بزرگ نظير پون دوگار «279» در جنوب فرانسه كه داراي 90 پا طول و 160 پا ارتفاع بود، از ابتكارات روميان است.

مهندسي و معماري‌

در رشته ساختمان، مهندسين و معماران رومي به كشفيات جديدي نايل آمدند و با ساختن ساروج و استفاده از آهك و شن و خاك به ايجاد بناهاي بزرگ و پلها و جاده‌هاي عظيم توفيق يافتند. در ساختن جاده‌ها به حدي اصول فني را رعايت مي‌كردند كه تعدادي از آنها هنوز باقي است. عرض جاده‌ها 15 تا 20 پا بود.
روي جاده‌ها را سنگفرش مي‌كردند و با مراقبت دايمي از آنها براي حركت كاروانها، نيروهاي نظامي، و حمل آذوقه استفاده مي‌كردند. در هرميل يك سنگ كيلومترشمار گذاشته بودند و اطلاعات لازم را در اختيار مسافرين قرار مي‌دادند. براي تأمين آسايش مسافرين در فاصله‌هاي معين، تعدادي مهمانخانه، اصطبل و حمام ساخته بودند تا مسافرين و اسبهاي آنها بتوانند رفع خستگي كرده استراحت نمايند.
روميان مانند يونانيان در ساختن ستون مهارت چنداني نداشتند. هنر عمده آنان برپا داشتن طاقهاي مدور بود. نمونه اين هنر معماري روميان را در پلهاي عظيم، حمامها، آمفي- تئاترها و طاقهاي نصرت آنان مي‌توان ديد. روميان در ساختن گنبد نيز مهارت داشتند. گنبد مشهور پانتئون «280» در روم 142 پا قطر و 142 پا ارتفاع دارد.
مجسمه‌سازان رومي مجسمه‌هاي نيمتنه و تمام تنه جالبي از خود به يادگار گذاشتند كه در بعضي از اين مجسمه‌ها، هنرمندان سعي كرده‌اند خلق‌وخوي اشخاص را در سيماي آنها مجسم سازند.

ادبيات روميان‌

چنانكه گفتيم روميان در طي كشورگشاييهاي خود از غرب يعني از سكنه اسپانيا و گل و بريتانيا چيزي نياموختند ولي ضمن تماس با ممالك خاوري از خرمن فرهنگ و تمدن يونانيان و سكنه آسياي صغير و سوريه و مصر خوشه‌ها چيدند و استفاده‌ها كردند. مخصوصا روميان در زمينه ادب و فلسفه از يونانيان درسهاي فراوان گرفتند و با ترجمه كتب ادبي و فلسفي يونانيان به زبان لاتين، افكار ادبي و فلسفي يونانيان را در كشور خود منتشر كردند و در عمل خود نشان دادند كه شاگردان لايق و ورزيده‌اي هستند. بزرگترين نويسندگان رومي طي آخرين دوره جمهوريت و در سالهاي نخستين دوره امپراتوري مي‌زيستند (حدود 55 قبل از ميلاد تا 116 بعد از ميلاد) اين دوره را عصر طلايي يا «عصر آگوستوس» ادب لاتيني مي‌نامند. نوشته‌هاي برخي از اين نويسندگان را هنوز هم در مدرسه‌هاي متوسطه و عالي كشورهاي اروپا و آمريكا مي‌خوانند. شاگرداني كه رشته زبان لاتيني را برمي‌گزينند، نخست سزار، يعني همان يادداشتهايي را كه اين سردار شجاع درباره لشكركشيهاي خود در گل به زباني روان و دقيق نوشته، مي‌خوانند و سپس خطابه‌هاي آتشين «سيسرون» و نثر غني و نافذ وي را مورد مطالعه قرار مي‌دهند. در
______________________________
(279).Pont du Gard
(280).Pantheon
ص: 372
ميان آثار ادبي قديم روم، اشعار «ويرژيل»، كه به سبك حماسي نظير ايلياد همر به رشته تحرير درآمده و از وقايع قهرماني تاريخ روم حكايت مي‌كند، بسيار جالب است. محققين چهار حماسه بزرگ براي اروپا قائلند كه يكي از آنها ويرژيل و سه ديگر عبارت است از: ايلياد «همر»، كمدي الهي «دانته» و، بهشت گمشده «ميلتون» است‌

عقايد مذهبي و نظريات فلسفي روميان‌

اشاره

روميان در آغاز امر مانند كليه اقوام ابتدايي مظاهر طبيعت را مي- پرستيدند. بزرگترين خداي آنها ژوپيتر، خداي آسمان، بود و بزرگترين الهه آنها «جونو» نام داشت كه نگهبان زنان بود. «سيرس»)Ceres( كه كلمه‌¬ Cereal از آن مشتق شده الهه خرمن بود. روميان پس از تسخير يونان بسياري از خدايان قله آلپ را از آن خود شمردند، ولي هيچگاه در دينداري و اجراي مراسم آن مانند يونانيان متعصب نبودند. دولت ارضاء تمنيات خدايان را در اوقات مقرر به عهده گرفته بود و راهب اعظم تشريفات آن را انجام مي‌داد.
روميان در دوران اوج قدرت خود اقوام گوناگون را در اقامه مراسم مذهبي آزادي كامل دادند. هركس مي‌توانست به آزادي، در شهر رم به پرستش خداي خود برخيزد. حكومت روم نيز براي راضي كردن همه مردم معبدي بزرگ بنا نمود و نام آن را «پانتئون» يعني «همه خدايان» نهاد. در دوره امپراتوري، زمامداران، مردم را برآن داشتند كه امپراتوران را خداي برترين به‌شمار آرند و از همه سكنه ايتاليا و ملل تابعه مي‌خواستند كه او را كرنش و نيايش نمايند. نفوذ تمدن و فرهنگ يوناني در روم، سبب سست شدن معتقدات مذهبي روميان گرديد.
ديگر مردم درس خوانده و جهانديده خدايان را مورد پرستش قرار نمي‌دادند و مردم عادي را به علت داشتن عقايد مذهبي سرزنش مي‌كردند ولي سياستمداران و مأمورين دولتي بدون آنكه دربند عقايد مذهبي باشند مذهب را براي اكثريت، سودمند مي‌شمردند. گيبون مورخ انگليسي مي‌نويسد، «همه صورتهاي گوناگون مذهب را ... مردم به‌يكسان راست، و فيلسوفان به يكسان ناراست، و كلانتران سودمند مي‌دانستند. فلاسفه و طبقه درس‌خوانده سعي مي‌كردند فلسفه را جانشين افكار مذهبي سازند.»

فلسفه‌

بيشتر متفكرين و فلاسفه روم پيرو فلسفه رواقي و ابيقوري بودند و اين دو مكتب فلسفي، چنانكه قبلا اشاره كرديم، از ترشحات فكر شرقي بود. اسكندر پس از پيروزيهاي نظامي كه در شرق به دست آورد، اميدوار بود كه فكر يوناني را مانند امتعه و كالاهاي يوناني در سراسر شرق منتشر نمايد ولي مقاومت فكر شرقي و عمق و عظمت آن سبب گرديد كه، برخلاف آرزوي فاتحين يوناني، موج عظيم فكر شرقي و روح لاقيدي و تسليم مردم اين قاره، در سرزمين يونان راه يابد و در اذهان و افكار يونانيان، كه بر اثر خرابي وضع اقتصادي و اجتماعي آماده قبول اين نظريات بودند، رسوخ كند. زنون و ابيقور، چنانكه ديديم، نماينده اين افكار در سرزمين يونان بودند. پس‌ازآنكه سرزمين يونان از طرف روميها اشغال شد، تمدن «هلني» و افكار و آراء فلسفي يونانيان بسرعت در روم انتشار يافت؛ مخصوصا منطق اجتماعي رواقيون به همت «سيسرون» (106- 43 ق. م.) و سنك «281»
______________________________
(281).Seneque
ص: 373
(متوفي در 65 ق. م.) در روم طرفداراني به دست آورد. معتقدين به اين فلسفه مي‌كوشيدند تا به افكار خود جنبه عملي بدهند، و نظريات خويش را در قوانين و مقررات و دستگاه دولتي منعكس سازند. سيسرون كه در اواسط دوره اشكانيان مي‌زيسته پس از مطالعه آراء فلاسفه، از هرباغ گلي چيد و فلسفه «التقاطي» خود را كه مجموعه‌اي از آراء حكماي قديم بود پايه‌گذاري كرد. به نظر او بهترين قوانين از عقل سليم سرچشمه مي‌گيرد و بايد ابدي و همه‌جايي باشد؛ يعني عموم ملل و نحل عالم در هرزمان و مكان بايد از مزاياي آن بر- خوردار شوند. سيسرون مانند رواقيون معتقد و كوشا بود تا اجتماعي كه متكي به عدالت و محبت باشد، به وجود آيد.
وي مي‌گفت كه حقايق گرانبهاي فلسفي، اجتماعي، و اخلاقي را نبايد به ملتي خاص منحصر نمود، بلكه بايد طرحي ريخت كه اين اصول، در سراسر گيتي بسط يابد و در قوانين و نظامات اجتماعي منعكس گردد.
در دوره‌اي كه قيصرهاي روم با استبداد مطلق حكومت مي‌كردند، رواقيون با سر- سختي در راه آزادي عقيده و حفظ حقوق بشر مبارزه مي‌كردند. سنك خطاب به دوستان خود مي‌گويد: «اكنون وقت بحثهاي ديالكتيكي سپري شده، بايد به آنهايي كه غرق مي‌شوند، اسيرند، ناخوشند و يا سرشان زير شمشير جلاد است، كمك و ياري نمود؛ اين وعده‌اي است كه تو به آنها داده‌اي.» اين فيلسوف و پيروان او چون در برابر استبداد مطلق قيصرها راه فراري نمي‌ديدند گاه مردم را به تسليم و رضا دعوت مي‌كردند. سنك مي‌گفت:
«اگر به آنچه داري قانع نيستي با داشتن همه جهان باز بدبخت خواهي بود.»
سيسرون در كتاب وظايف كه خطاب به پسر خود نوشته، مي‌نويسد كه:
انسان و حيوان هردو مي‌كوشند كه زندگي را از هرخطر زيانبخشي حفظ كنند و وسايل حيات و بقاي نسل را فراهم سازند، ولي تفاوت عظيمي بين انسان و حيوان لايعقل موجود است؛ حيوان بالكل مطيع حواس و خواهشهاي نفساني است و نظرش دوخته به آن چيزي است كه در مقابل چشم اوست و تنها در فكر زمان حاضر است و التفاتي به گذشته و آينده ندارد. درصورتي‌كه انسان از بركت عقل و شعور، علت و معلول، هردو را مي‌نگرد ... مي‌تواند روابط و مناسبات امور را باهم مقايسه نمايد و گذشته را به آينده پيوند دهد ... اما آنچه صفت بارز انسان است حقيقت‌پروري و ميل به كشف حقيقت است و ازاين‌رو به محض اينكه ما فرصت و مجالي به دستمان مي‌افتد، دلمان مي‌خواهد ببينيم و بشنويم و بر معلومات خود بيفزاييم، و بدين عقيده مي‌رسيم كه حصول سعادت، بدون علم به اسرار طبيعت و بدون معرفت به نعمات و مواهب آن، برايمان غير مقدور خواهد بود ... انسان درميان حيوانات جاندار تنها موجودي است كه داراي حس انتظام و ترتيب و متانت است و در اعمال و اقوال خود از حد تعادل و اندازه بيرون نمي‌رود؛ و تنها اوست كه در مقابل اجسام و اشيائي كه چشمش مي‌بيند به كمك حواس متوجه حسن و زيبايي و لطف و توازن آنها مي‌گردد ... درستي و راستي و
ص: 374
شرافتمندي از چهارجا سرچشمه مي‌گيرد: اول از ادراك و تشخيص حقيقت؛ دوم از تشخيص و تدقيق در قوانين و نواميس اجتماعي و احترام نقض‌ناپذير حقوق افراد و رعايت عقود و معاهدات از هرنوع و هرقبيل كه باشد؛ سوم از علو و نيرومندي روح سربلند و شكست‌ناپذير؛ و چهارم از اعتدال در گفتار و كردار ...
همانطور كه افلاطون بطرز شيوايي فرموده: «زندگي را تنها به ما نداده‌اند، بر ما لازم است كه قسمتي از زندگي خود را در راه وطن و دوستانمان وقف كنيم.» و نيز همانطوري كه رواقيون معتقدند: «كليه محصول زمين براي رفع احتياجات عمومي است و خود انسان براي انسان خلق شده يعني هركس بايد براي ديگران وجودش مفيد باشد ...» پايه و اساس عدالت، حسن‌نيت محض است يعني رفتار و گفتارمان بايد راست باشد و به وعده و پيمان خود وفا نماييم ... ظلم بر دو قسم است: يكي ارتكاب عملي كه ظالمانه باشد و ديگر جلوگيري نكردن از ظلم در موقع قدرت و توانايي ... وقتي عشق فرماندهي و جاه‌طلبي و شهرت‌جويي در روح كسي رسوخ نمود عموما چشم عدالت‌پروري و دادخواهي او كور مي‌شود و آن‌وقت است كه اين كلام انيوس «282» كه فرمود «وقتي پاي تقسيم تخت‌وتاجي درميان باشد هيچ عهدوپيماني مقدس و محترم نمي‌ماند.» مصداق پيدا مي‌كند.
... انسان وقتي از مدافعه حقوق و حمايت همنوعان خويش خود- داري مي‌كند، بدين طريق به طبقه خود خيانت مي‌ورزد ... دسته ديگري از مردم، خواه در نتيجه علاقه شديدي كه به امور و منافع شخصي خود دارند و خواه به ملاحظه اينكه طبعا كناره‌گير و از مردم گريزانند، عقيده‌اي به نوعپرستي ندارند و تمام همّ‌وغم خود را به كارهاي خودشان مصروف مي‌دارند و مي‌گويند بدين ترتيب لااقل فرصت مردم آزاري برايشان باقي نمي‌ماند. اين قبيل اشخاص اگر از جهتي مراعات عدل و انصاف را مي‌نمايند از جهت ديگر بدان خيانت مي- ورزند، زيرا در نتيجه همين دور ماندن از كارهاي عمومي رفته‌رفته نسبت به مصالح و منافع هيأت جامعه بيعلاقه و بي‌اعتنا مي‌شوند. «283»

اپيكتتوس‌

ديگر از حكما و متفكرين اين دوره اپيكتتوس «284» فيلسوف رواقي روم است. او معتقد به رعايت اخلاقيات و مبارزه منفي است.
به نظر او انسان بايد مهار فكر خود را در كف گيرد و بر نفس خويش حكومت كند و از اموال و اشخاص و غيره چشم بپوشد تا آسايش جهان نصيب او گردد و از هرحيث آزاد و مستقل باشد. او مي‌گفت: «اگر بخواهم، همه‌چيز به نفع من سير خواهد كرد؛ اگر بخواهم ديگر نگراني و آلام براي من وجود نخواهد داشت؛ اگر بخواهم، به هيچ‌چيز و به هيچكس
______________________________
(282).Ennius
(283). آزادي و حيثيت انساني، پيشين، ص 278 به بعد.
(284).Epicetus
ص: 375
نياز نخواهم داشت.» اپيكتتوس كه زندگي را به غلامي مي‌گذاشت، عملا از منطق خود پيروي مي‌كرد. روزي خواجه بيرحم او پايش را با آلت شكنجه مي‌فشرد، او با متانت گفت: «پايم را خواهي شكست» همينكه پاي او بر اثر فشار خواجه شكست، اپيكتتوس با نرمي و ملايمت گفت: «نگفتم پايم را مي‌شكني!»
يكي ديگر از حكماي اين عصر ماركوس اورليوس «285» امپراتور فيلسوف رومي (121 تا 180 ميلادي) است اين پادشاه باوجود قدرت فراوان تحت تأثير وضع رقت‌بار اجتماعي، متفكري ايده‌آليست بود. او مي‌گفت همانطور كه درخت بدون توجه به مردم ميوه مي‌دهد، انسان نيز بايد كه بدون توجه و تعهد، وجودش منشأ خدمت مفيدي به ابناء نوع باشد.
او همواره خود را مخاطب ساخته مي‌پرسيد: «چه كردي، كدام عيب را از خود دور نمودي؟
چه دردي را درمان كردي؟ ... آيا بالاخره روزي آنقدر توانا خواهي شد كه ديگر به هيچ‌چيز حسرت نبري و آرزويي نداشته باشي؟ اگر به وضع حاضرت خرسند باشي از آنچه اكنون وجود دارد لذت خواهي برد.» او مي‌گفت: «وقتي كه تو از وقوع پيشامدي آزرده مي‌گردي، اين حادثه نيست كه تو را آزار مي‌دهد، بلكه قضاوتي كه تو درباره آن مي‌كني، باعث ملال توست.»
افلاطون گمان مي‌كرد كه: «اگر فلاسفه پادشاه شوند يا پادشاهان فيلسوف گردند، وضع مردم اصلاح خواهد شد.» در دوران سلطنت مارك اورل آرزوي ديرين افلاطون تحقق پذيرفت، بدون آنكه هيچيك از دردهاي اجتماعي درمان شود.
نمونه‌اي از تعليمات او چنين است:
كاري كه مي‌كني نبايد از روي بيميلي باشد، نبايد بدون فكر و تأمل باشد، نبايد از راه جبر و عنف و يا با حواس‌پرتي همراه باشد، نبايد كه در نفع و صلاح عمومي نباشد. فكر و انديشه‌ات را بهتر از آنكه به حقيقت هست، وانمود نكني، مرد حرف و سخن بسيار مباش و خود را به كارهاي بيشماري مشغول مدار، با مسرت باش و احتياج به كمك كسي نداشته باش و به آسايشي كه ديگران باني آن باشند پشت‌پا بزن؛ مختصر آنكه خود راست باش نه آنكه دست غير ترا راست ساخته باشد. «286»

عقايد و افكار دوره امپراتوري‌

در دوره آخر جمهوري و اوايل دوره امپراتوري روم هيچگونه محدوديتي براي فكر و عقيده وجود نداشت ... در بين تمام بيدينان عهد عتيق، اين نظر كه: «يك مذهب كاذب براي اداره دستگاه اجتماع لازم است»، رواج كامل داشت. امروز هم به نحوي از انحاء اين عقيده باقي است و از مذاهب لااقل نه به دليل حقانيتشان بلكه به عنوان مفيد بودن آنان، پشتيباني مي‌شود. چنين دفاعي از دين به علم سياست «ماكياولي» كه تعليم مي‌داد: «مذهب براي حكومت لازم است و يك فرمانروا ممكن است وظيفه‌دار باشد از مذهبي كه خود آن را باور
______________________________
(285).Marcus Aurelius
(286). آزادي و حيثيت انساني، پيشين، ص 349.
ص: 376
ندارد، دفاع كند» تعلق دارد ... روش عمومي سياست رومي اين بود كه به همه‌گونه مذهب و عقيده‌اي آزادي ترويج و اشاعه دهد و گفتن كفر را مجازات نكند. اين اصل آزادي در گفته تيبريوس، امپراتور روم، چنين خلاصه شده است: «اگر خدايان مورد دشنام قرارگيرند تنبيه دشنام دهنده بر عهده خودشان است.» تنها استثنايي كه در مورد آزادي مذهب پيش‌آمد در مورد فرقه مسيحيان بود و ممكن است گفته شود كه طرز رفتار با پيروان اين مذهب شرقي بود كه موجب رواج شكنجه مذهبي در سراسر اروپا گرديد. از دوره تراژان به بعد، مذهب مسيح، ديني غيرقانوني به‌شمار مي‌رفت، ولي عملا قانون با شدت و بطور اعم اجرا نمي‌شد. امپراتوران روم مايل بودند تا آنجا كه ممكن است مذهب مسيح را بدون خونريزي ازبين بردارند. تراژان مقرر داشت كه نبايد دنبال مسيحيان گشت و به اتهامات بي‌نام‌ونشان توجه كرد؛ و اگر كسي شخصي را متهم به مسيحي بودن مي‌ساخت و نمي‌توانست اتهام خود را به ثبوت رساند، او را به موجب قانون به عنوان مفتري مورد تعقيب قرار داده مجازات مي‌نمودند ... چون كسي را به اتهام مسيحي بودن مي‌گرفتند، از او مي‌خواستند كه براي اثبات صحت يا سقم چنين ادعايي كه عليه او تنظيم شده به خدايان يا به مجسمه امپراتوراني كه به مقام خدايي ترقي يافته بودند، قرباني تقديم كند و اطاعت او دراين‌باره موجب تبرئه او مي‌گرديد. مخالفت مسيحيان با پرستش امپراتوران (تنها مسيحيان و يهوديان مخالف با اين پرستش بودند) در نظر روميان يكي از سهمناكترين علايم خطرناك بودن اين فرقه بود ... در حقيقت مي‌توان گفت كه اين پرستش بيشتر از هرچيز جنبه سياسي داشت و منظورش تنها تأمين وحدت و وفاداري اتباع بود.
پس از صدور فرامين مربوط به اغماض مذهبي در سال 311 و 313 ميلادي شكنجه و آزار مسيحيان پايان يافت. قسمتي از فرمان اول اين بود:
ما مي‌خواستيم كه مسيحيان گمراه را كه مذهب و تشريفاتي را كه پدرانشان وضع كرده بودند انكار مي‌نمودند ... به راه عقل و طبيعت هدايت كنيم ...
از آنجايي كه فراميني كه به منظور پرستش خدايان صادر فرموديم عده كثيري از مسيحيان را به خطر و مذلت دچار كرده و موجب قتل بسياري از آنها شده و عده زيادتري را كه هنوز در ديوانگي ضاله خود باقيند از اجراي هرگونه مراسم علني مذهبي بازداشته است، ما نظر التفات و رحمت خود را شامل حال اين مردمان بدبخت مي‌نماييم و به موجب اين فرمان، به آنها اجازه مي‌دهيم كه آزادانه عقايد خصوصي خود را ابراز كنند و در كليساهاي خود، بدون هيچگونه ترس از تعرض گرد آيند؛ مشروط بر اينكه همواره رعايت احترام لازم را نسبت به قوانين و حكومت مستقر، ملحوظ دارند.
گيبون مي‌نويسد: «عليرغم بيديني متداول در عهد آنتونينها به منافع و علايق كاهنان از يك طرف و خوشباوري مردم از طرف ديگر، بقدر كفايت، احترام گذاشته مي‌شد. فلاسفه اعصار باستان در نوشته‌ها و گفته‌هاي خويش از حيثيت مستقل عقل با تأكيد تمام سخن مي‌گفتند اما در اعمال خود كاملا مطيع قوانين و عرف بودند ... به اين ترتيب در زير طيلسان روحاني احساسات
ص: 377
يك نفر ملحد را پنهان مي‌كردند، به حال اين جماعت چندان تأثيري نداشت كه حماقت عوام چه صورتي پيدا كند و به چه شكلي بروز نمايد ... همه در نظر آنها يكسان بود و هرسه را به يك نوع، با تنفري باطني و حرمتي ظاهري مي‌نگريستند. «287»
بري «288» در كتاب آزادي فكر مي‌نويسد:
اگر ما نظر اجمالي به تاريخ دوره عتيق بيفكنيم تقريبا مي‌توانيم بگوييم كه آزادي فكر براي مردم، بمنزله هوايي بود كه استنشاق مي‌كردند و آن را همه مردم جزو بديهيات مي‌شمردند و كسي درباره آن فكر نمي‌كرد و اگر هفت يا هشت‌نفر متفكر در آتن به عنوان مخالفت با عقايد عمومي مجازات شدند، در اغلب اين موارد اين مغايرت با عقايد عمومي، بهانه‌اي بيش نبوده است ... يونانيان تحصيلكرده معتقد به آزادي مذهب بودند، زيرا آنها دوستدار عقل بودند و هيچگونه منبع قدرتي را براي رد عقل به وجود نمي‌آوردند. عقايد صرفا در اثر بحث، بر مردم تحميل مي‌شد و كسي از مردم انتظار نداشت كه ملكوت آسماني را تعبدي و بدون تعقل بپذيرند و يا عقل خود را در مقابل مراجع تعبدي كه خود را منزه از خطا مي‌شمرد، مطيع و منقاد سازند. ولي اين آزادي نتيجه يك سياست مدبرانه يا يك اعتقاد قطعي نبود.
بنابراين، متزلزل و ناپايدار بود. «289»
______________________________
(287). انحطاط و سقوط امپراطوري روم، پيشين، ص 32.
(288).Bury
(289). بري، تاريخ آزادي فكر، ترجمه حميد نيرنوري، ص 22 تا 30 (به اختصار).
ص: 379

فصل چهارم. حكومت هخامنشيان‌

اشاره

ص: 380

ايران در عهد هخامنشيان‌

اشاره

سرزمين ايران باستان از دوره كورش به بعد منحصر به خاك ايران كنوني نبوده است، بلكه شاهنشاهان هخامنشي از عهد كورش، مناطق وسيعي از كشورهاي خاورميانه و شرق نزديك را در حيطه تصرف خود داشته‌اند. بنابراين، هنگام بحث در تاريخ اجتماعي ايران در اين دوره، نمي‌توانستيم حدود تحقيقات و مطالعات خود را به چهارديوار ايران كنوني محدود كنيم و از بيان تمدن و فرهنگ درخشان ديگر ممالك متمدن اين منطقه سرباز زنيم.
به اين ترتيب، مراد ما از تاريخ اجتماعي اين عصر نشان دادن وضع عمومي تمام كشورهايي است كه در آن روزگار چندي تحت تسلط سلاطين و امراي ايراني بوده يا به مناسبتي با ايران كهن، مناسبات سياسي و اقتصادي داشته‌اند. اتخاذ اين روش از دو جهت سودمند است يكي از اين لحاظ كه خوانندگان به سازمانهاي سياسي و اجتماعي و اصول عقايد و افكار و آداب و سنن و مظاهر زندگي هنري و ادبي متمدنترين ممالك باستاني واقف مي‌گردند دوم اينكه پژوهندگان ضمن مطالعه در فصول گذشته اين كتاب و دقت در پايه و حدود تمدن كشورهايي نظير بابل، مصر، هند، چين، يونان و روم و مقايسه آنها با تمدن و فرهنگ باستاني ايران به ارزش و مقام واقعي قوم ايراني در بناي تمدن و فرهنگ كهن، پي‌خواهند برد و هنگام داوري و مقايسه راه تعصب و اغراق نخواهند سپرد.
پس‌ازاين مقدمه، مطالعات اجتماعي و سياسي خود را در ايران عهد هخامنشي دنبال مي‌كنيم.

سلاطين و فرمانروايان‌

چنانكه قبلا گفتيم پارسيان، كه از ديرباز در ساحل چپ دجله مستقر شده بودند، در حدود 700 ق. م. در ناحيه «پارسوماش» واقع در شرق شوشتر اقامت گزيدند و با استفاده از ضعف عيلام، تحت رهبري هخامنش، حكومت هخامنشيان را تأسيس كردند. چيش پيش، پسر و جانشين هخامنش، از محاربات خونيني كه بين آشور و عيلام ايجاد شده بود به نفع خود استفاده كرد و حوزه متصرفي خود را وسعت بخشيد و بتدريج از تابعيت عيلام سرباز زد. هنگام مرگ او، منطقه نفوذ پارسيان عبارت بود از پارسوماش، و انشان و پارس. وي قبل از مرگ قلمرو خود را بين دو پسر خود آريارمنه و كورش اول تقسيم كرد.
در اين ايام، مادها هنوز مقتدر و توانا بودند. به‌همين مناسبت، كمبوجيه اول، با
ص: 381
دختر «استياگس» (ايشتوويگو) پادشاه ماد كه در حقيقت پادشاه متبوع او به‌شمار مي‌رفت، ازدواج كرد. اين وصلت به تحكيم قدرت هخامنشيان كمك كرد و فرزندي به وجود آورد كه همان كورش كبير، افتخار سلاطين و فرمانروايان ايران، است.
باوجوداين وصلت، دوستي و همكاري حكومت ماد با هخامنشيان دوام نيافت.
اتحاد و كمك كورش با پادشاه بابل موجب خشم استياگس گرديد. وي كورش را به همدان فراخواند، لكن دعوت او اجابت نشد و پادشاه ماد تصميم به تنبيه كورش گرفت. ولي در طي جنگ، استياگس مغلوب و اسير كورش گرديد و كورش با او به محبت و دوستي رفتار كرد و همدان را پايتخت و مركز حكومت خود انتخاب نمود.
طبق نظر دكتر گيرشمن: «در آغاز دولت هخامنشي پارسيان تازه از حالت نيمه چادرنشيني به حالت قومي نيمه‌خانه‌نشين درآمده بودند. الفباي آنان كه با علائم ميخي نوشته شده معرف پيشرفت آنان در خط علامتي و هجايي است. كار مهمي كه پارسيان به انجام آن توفيق يافتند اين بود كه زبان خود را با خط خود تعبير و بيان نمودند.» «1» و اين كاري است كه سكنه اصلي نجد ايران در طي قرون در صدد انجام آن برنيامدند؛ و اين مي‌رساند كه پارسيان از آغاز تمدن خود، ابتكار روح خلاق خويش را، كه مي‌توانست انديشه‌هاي خارجي را اقتباس و بر اثر نبوغ خود آن را تغيير شكل دهد، نشان دادند.
قديميترين لوحه و يادگاري كه از عهد هخامنشي به دست ما رسيده اين است:
«اين سرزمين پارسيان كه من مالك آنم داراي اسبان نيك و مردان نيك است. خداي بزرگ اهورمزدا آن را به من داد. من پادشاه اين سرزمينم.»

كشورگشاييهاي كورش‌

چنانكه اشاره شد كورش به نحوي عاقلانه بر كشور ما دست يافت و بدون خونريزي همدان را پايتخت قرار داد و اسناد و سازمان حكومت خود را بدانجا منتقل كرد. فرمانروايان مادي را تغيير نداد بلكه عده‌اي از پارسيان را مأمور همكاري و نظارت در اعمال آنان نمود. انتقال حكومت ماد به دست هخامنشيان چنان ماهرانه و بي‌سروصدا صورت گرفت كه در دنياي خارج، حكومت پارسيان همان حكومت «مادي» تلقي مي‌شد. اتحاد دو مملكت تحت قيادت كورش، ايران را به صورت ميانجي تمدن شرق و غرب درآورد. به نظر محققان شوروي:
كورش و اشرافيت او به منظور تحصيل غنايم مي‌كوشند كه همچنان مرزهاي امپراتوري را وسعت بخشند. بر اثر جنگهايي كه از زمان كورش انجام گرفت، ايران كه خود از لحاظ اقتصادي عقب مانده بود و ساكنان آن را بيشتر قبايل چوپان تشكيل مي- دادند، دولتهاي متمدن‌تر از خود را كه در پايان قرن هفتم و اوايل قرن هشتم بسب جنگهاي خارجي و مبارزات اجتماعي تضعيف شده بودند، به اطاعت درمي‌آورد.
علاوه‌براين محافل بازرگاني و رباخواران بابل، آشور، و فنيقيه، و كشورهاي ديگر
______________________________
(1). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 110.
ص: 382
علاقه داشتند كه در خاور نزديك تنها يك امپراتوري با دولتي نيرومند وجود داشته باشد كه بتواند شورشهاي توده‌اي را سركوب كند، اقتصاد را استحكام بخشد، و بازرگاني بين كشورها را توسعه دهد. تجديد سازمان ارتش از جانب كورش اهميت اساسي دارد، واحدهاي منظم سواران به صورت نيروي اصلي ضربتي سپاهيان پارس در مي‌آيند ...» «2»
كورش با وسعت نظري كه خاص او بود تصميم گرفت مغرب ساحل بحر الروم و جاده‌هايي را كه به بنادر آن منتهي مي‌شد به تصرف خود درآورد و آسياي صغير و سرزمين ليدي را تسخير نمايد، و از سوي مشرق آرزوي او حفظ امنيت و تصرف حدود «سيحون» و «جيحون» بود و سرانجام جان خويش را در راه اجراي هدف اخير از كف داد.
كورش پس از اشغال مناطق متصرفي فرمانروايان ماد و آشور و تسلط بر ارمنستان كنوني (اورارتور) و قسمتي از آسياي صغير تصميم به تصرف «ليدي» گرفت و پادشاه ليدي را به اطاعت خواند و به او اطمينان داد كه تاج‌وتخت او را بازگرداند، ولي وي نپذيرفت و بالاخره بين طرفين جنگ درگرفت. پادشاه ليدي به تجهيز سواره‌نظام پرداخت و كورش با حركت دادن شتران در پيشاپيش قواي خود به جنگ با دشمن پرداخت. اسبان ليدي از مشاهده حيواني كه تا آن زمان نديده بودند، متوحش شده راه فرار پيش گرفتند و پس از مقاومت مختصري، ساردس، پايتخت ليدي، به تصرف كورش درآمد.
در اين موقع كورش، كراسوس، پادشاه ليدي، را فراخواند و گفت: «چون مردم شهر ثروتي سرشار دارند مي‌خواهد كه سربازانش را هم سهمي از آن نصيب شود بدون اينكه خود شهر غارت شود. كراسوس از جانب كورش به مردم اعلام كرد كه آنچه اشياء نفيس و گرانبها دارند براي سردار فاتح بياورند تا شهر غارت نشود و زنان و اطفال پايمان نشوند. كراسوس خود هر چه گنجينه داشت تسليم كرد. مردم شهر خواه‌وناخواه چنين كردند و به اين ترتيب مقصود كورش حاصل شد.» «3»
پس ازچندي كورش، تصميم به تصرف شهرهاي پرثروت يونان گرفت و از آنان در خواست تسليم نمود. يونانيان كه از بركت تجارت، غني و ثروتمند شده بودند به پيشنهاد كورش جواب رد دادند ولي شهرهاي يونان، يكي پس از ديگري، بر اثر اختلاف و تشتت و رشوه‌گيري مسئولين امر، تسليم قواي كورش شدند و به اين ترتيب، چند شهر ثروتمند كه موقعيت نظامي مهمي داشت و داراي بهترين كارشناسان و سربازان بود مسخر حكومت جوان هخامنشي گرديد.
پس از پايان فتح آسياي صغير، قواي كورش متوجه سرحدهاي شرقي گرديد و پس از مدتي گرگان (هيركاني) و پارت و سپس زرنگ، رخج، مرو و بلخ يكي پس از ديگري مسخر او شدند. كورش پس از رسيدن به سيحون و ايجاد شهرهاي مستحكم دفاعي، خود را براي حمله
______________________________
(2). تاريخ جهان باستان، ج 1، پيشين، ص 254.
(3). عهدنامه‌هاي تاريخي، گردآوري وحيد مازندراني، ص 4 (به اختصار).
ص: 383
به بابل آماده نمود. شهر بابل از لحاظ نظامي شهري مستحكم و غيرقابل تسخير مي‌نمود ولي سوء سياست زمامداران و تن‌آساني مردم و غرقه بودن طبقات مختلف در اوهام و خرافات به- پيشرفت كار كورش كمك كرد. بطوري كه هرودت نوشته:
ديوار بابل 16 فرسنگ طول داشته و ارتفاع ديوار در حدود سيصد پا و قطر آن 75 پا بوده است. خندقي كه خاك آن را براي ساختمان ديوار و تهيه آجر مصرف كرده بودند، ديوار دفاعي را از خارج احاطه مي‌نمود و ممكن بود هنگام محاصره به درياچه‌اي تبديل شود و از نزديك شدن اقوام مهاجم جلوگيري نمايد. «4»
با اين‌حال تمام عوامل به نفع او در كار بود. كورش در كتيبه‌اي كه در شهر بابل به دست آمده مي‌گويد: «بابل را به آساني گرفتم، بي‌جنگ‌وجدال درميان سروروشادي مردم وارد شهر شدم.
اوضاع داخلي اين شهر مرا متأثر كرد. از ويران شدن خانه‌هاي مردم جلوگيري كردم و نگذاشتم كه دارايي آنها ناچيز شود. مردم بابل را گردآوردم و خانه‌هاي ويران‌گشته را از نو ساختم. «5»
كورش وقتي بابل را گرفت با بابليها سازش كرد. در امور اجتماعي كشور تغييراتي نداد، مباني اقتصادي كشور را محترم شمرد و دستگاه اداري و قضائي بابل را تغيير نداد و در جلب رضايت و محبت مردم كوشيد.
بابل بر اثر ضعف پادشاه و عدم رضايت مردم از حكومت وقت، بزودي سقوط كرد و شاه محبوس گرديد، ولي كورش با او محبت كرد و چون درگذشت، مرگ او را عزاي ملي اعلام نمود و در مراسم عزاداري شركت كرد. پادشاه سياستمدار ايران پس از تسخير بابل خود را فاتح آن سرزمين معرفي نكرد بلكه خود را جانشين قانوني تاج‌وتخت معرفي نمود و به تمدن و فرهنگ قديم، و مقدسات مذهبي آنها احترام گذشت و مانند پادشاهان بابل، دست خداي بعل را لمس كرد و با اين فتح بزرگ، خود را شاه كشورها خواند. كورش با تسخير بابل در حقيقت به سوريه كه سابقا در تصرف بابل بود نيز دست يافته بود. به‌همين مناسبت به آنجا رفت و روش خيرخواهانه خود را آشكار ساخت. پادشاهان فنيقيه به خدمت او آمدند و ضمن اعلام وفاداري جهازات جنگي خود را در اختيار او گذاشتند.
كورش در نخستين سال فرمانروايي خود در بابل به اقدامي تاريخي دست زد و فرماني مبني بر آزادي يهوديان از اسارت و بازگشت آنها به موطن اصلي و تجديد بناي معبد در بيت المقدس صادر نمود و اجازه داد كه ظروف زرين و سيميني كه از آنجا آورده‌اند بار ديگر به محل اصلي بازگردانند. در نتيجه اين فرمان، چهل هزار يهودي راه وطن خويش پيش گرفتند و كورش را منجي خود خواندند. رفتار بزرگمنشانه كورش و داريوش نسبت به قوم
______________________________
(4). علي سامي، تمدن هخامنشي، ص 42.
(5). نگاه كنيد به داندامايف، ايران در دوران نخستين پادشاهان هخامنشي، ترجمه روحي ارباب، ص 144 به بعد.
ص: 384
يهود، روح حقشناسي آنها را نسبت به حكومت ايران برانگيخت؛ تا جايي كه در كتب مذهبي و سرودهاي شادي، كه پس از سپري شدن دوران اسارت سرودند، از كورش و مردم ايران به نيكي ياد كردند. باوجود اقدامات احتياطي كه كورش انجام داده بود در سرحدهاي شرقي حوادث و شورشهايي پديد آمد. در نتيجه شاه ايران پس‌ازاينكه فرزند خود كمبوجيه را مأمور تهيه مقدمات سفر جنگي به مصر كرد، خود عازم شرق گرديد و ضمن محارباتي كه براي فرونشاندن آتش انقلاب مي‌نمود، درگذشت، و به اين ترتيب، چراغ عمر شريفترين سلاطين ايران خاموش گرديد. جسد او را به «پاسارگاد» آوردند و در مقبره‌اش به خاك سپردند.

مقايسه كورش با ديگر پادشاهان‌

شهرت و نيكنامي فوق العاده كورش بيشتر به اين جهت است كه اين شهريار بشردوست برخلاف اكثريت قريب به اتفاق سلاطين، به حقوق فردي و اجتماعي بشر معتقد بود، و براي نخستين‌بار در تاريخ به تمدن و عقايد و افكار و مذهب و سنن اجتماعي ملل مغلوب به ديده احترام مي‌نگريست.
براي آنكه خوانندگان بهتر و بيشتر به ارزش اقدامات كورش واقف گردند، شمه‌اي از مظالم و بيدادگريهاي كشورگشايان قبل از كورش را ذيلا نقل مي‌كنيم:
1. «مانيشتوسو» مؤسس سلسله اكد در 2800 سال ق. م. پادشاه عيلام را به اسارت برد و مملكت او را بكلي غارت نمود.
2. در سال 2280 ق. م. «كودرنان خوندي» شهر «اور» پايتخت سومر را غارت كرد و سلسله پادشاهيشان را برانداخت و مجسمه ربة النوع «ارخ» را به عيلام برد.
3. «شوتروك ناخون‌تا» پادشاه عيلام، در سال 1190 ق. م. در زمان حكومت سلسله «كاسيها» شهر بابل را غارت كرد و تمام اشياء گرانبهاي آنجا را به شوش برد.
4. آشوريها پس از جنگ و خونريزي و غارت، ساختمانها و آثار را نيز از بين مي‌بردند. از قساوت و شقاوت «آشورنازيربال» مي‌نويسند كه حتي به اطفال اسرا، اعم از پسر يا دختر رحم ننموده و آنها را زنده‌زنده در آتش مي‌انداخت.
«تكات فالازار اول» (1116- 1090 ق. م.) تنها به خراب كردن و سوزاندن شهرها و معابد اكتفا نمي‌نمود بلكه دوست داشت سر اسرا را درحالي‌كه اسلحه به دست دارند، ببرد و از سرهاي بريده آنها تلهايي بسازد.
«توكولتي نينورتاي دوم» (890 تا 884 ق. م.) طبق كتيبه‌هايي كه از او به جا مانده، مغلوبين را زنده‌زنده پوست مي‌كند و پوستشان را از كاه پر مي‌نمود و بر ديوار شهرها مي‌آويخت، يا آنها را زنده‌زنده لاي ديوار مي‌گذاشت.
«اسارهاردون» آشوريهاي ياغي را به دست خود گوش‌وبيني مي‌بريد.
آشورنازيربال شرح يكي از فتوحات خود را در سال 884 ق. م. اينطور نوشته:
به شهر حمله آوردم و به يك ضرب‌شست متهورانه آن را تسخير نمودم. 60- هزار نفر از جنگيان دشمن را از دم شمشير گذراندم و پوستشان را به ديوار شهر
ص: 385
آويختم. از «كنيا» به سوي «تلا» روان شدم ... به جنگ پرداختم و خونها ريختم و به شهر يورش بردم و آن را بگشادم و سه هزار سرباز را از دم تيغ گذراندم ... بسياري را در آتش انداختم و اسراي زيادي زنده گرفتم و پاره‌اي را دست و انگشت بريدم و ديگران را گوش‌وبيني. بسياري را از ديده محروم نمودم. از زندگان و از سرها پشته ساختم. سرها را به تاكهاي بيرون شهر آويختم، جوانان و دختران را در آتش انداختم ... «6»
آشورباني‌پال مي‌گويد:
در مدت يك ماه سراسر كشور عيلام را به ويرانه مبدل ساختم. صداي مردم و صداي پاي چهارپايان كوچك و بزرگ و هرنوع زمزمه و شادي و سرود را در مزارع و دشتهاي آن خاموش كردم و آن را به صورتي درآوردم كه گورخر و آهو و ساير حيوانات وحشي با آرامش خاطر در آن زندگي كنند. «7»

حكميت تاريخ درباره كورش‌

كورش پس از تأسيس يك حكومت بزرگ، شامل ممالك متمدن و نيرومند شرق نزديك و ميانه، و تأمين حيثيت و افتخاري بزرگ براي خود و اعقاب خويش، در سال 520 قبل از ميلاد پس از 70 سال عمر در كمال عزت و نيكنامي درگذشت. تقريبا تمام مورخان و سياحان و خاورشناسان از اين مرد بزرگ به نيكي ياد كرده‌اند.
هردوت كورش را پدري مهربان و رئوف مي‌داند كه براي رفاه مردم كار مي‌كرد.
وي مي‌نويسد: «كورش پادشاهي بود ساده، جفاكش، بسيار عالي‌همت، شجاع و در فنون جنگ ماهر، كه ايالت كوچك فارس را يك مملكت بزرگ نمود. مهربان بود و با رعايا سلوك مشفقانه و پدرانه مي‌نمود. بخشنده، خوش‌مزاج و مؤدب بود و از حالت رعيت آگاهي داشت.»
و در جاي ديگر او را آقاي تمام آسيا مي‌خواند و مي‌نويسد:
هنگام پادشاهي كورش و كمبوجيه قانوني راجع به باج و ماليات وضع نگرديده بود بلكه مردمان هدايا مي‌آوردند. در نتيجه تحميل باج و ماليات، كه در زمان داريوش معمول گرديد، پارسيان گفتند كه داريوش تاجر و كمبوجيه، آقا و كورش پدر بود. اولين را به جهت آنكه سودطلب بود، تاجر و دومين را چون سختگير و بانخوت بود، ارباب و سومين را (كورش) بواسطه اينكه ملايم و رئوف بود و هميشه خير و خوبي ملت خود را هدف قرار مي‌داد، پدر مي‌خواندند.
گزنفون مي‌نويسد: «او سطوت و رعب خود را در تمام روي زمين انتشار داد، بطوري كه همه را مات و مبهوت ساخت. حتي يك نفر جرأت نداشت كه از حكم او سرپيچي كند، و نيز توانست دلهاي مردمان را طوري با خود كند كه همه مي‌خواستند جز اراده او، كسي بر آنها حكومت نكند.» در جاي ديگر مي‌نويسد: «كورش خوشگل، خوش‌اندام، جوينده دانش،
______________________________
(6 و 7). گزارشهاي باستان‌شناسي، مجلد چهارم. ص 133 به بعد.
ص: 386
بلندهمت، با محبت و رحيم بود. شدايد و رنجها را متحمل مي‌شد و حاضر بود با مشكلات مقابله كند ... كورش دوست عالم انسانيت و طالب حكمت و قوي الاراده و راست و درست بود.
به قول گزنفون، كورش معتقد بود كه «هيچكس لياقت حكومت ندارد مگر اينكه از لحاظ خصال روحي و اخلاقي قادرتر از زيردستان خود باشد.» گزنفون در كتاب سيروپدي يا تعليم و تربيت كورش مي‌نويسد: «بايد اذعان نمود كه كورش فقط يك فاتح چيره‌دست نبود، بلكه رهبري خردمند و واقع‌بين بود و براي ملت خود پدري مهربان و گرانمايه به‌شمار مي‌رفت.» «8»
به عقيده ريچاردن فراي:
... يك صفت دوران حكومت كورش همانا اشتياق به فراگرفتن خويها و سنتهاي مردم فرودست و فرمانبر شاهنشاهي، و سپاسداري دين و رسمهاي ايشان و ميل به آفريدن يك شاهنشاهي آميخته و بي‌تعصب بود. يك صفت ديگرش ادامه سازمانها و سنتهاي شاهان گذشته يعني مادها بود، با اين تفاوت كه فقط كورش جانشين استياك گشته بود، زيرا كه بيگانگان، شاهنشاهي هخامنشيان را همان شاهنشاهي مادي و پارسي مي‌دانستند. درست است كه پارسيان جايگاهي برتر داشتند و اگرچه وضع مانند سلطنت دوگانه خانواده هابسبورك نبود، اما بسياري از صاحبمنصبان عالي در اوايل دوران هخامنشي از مادها بودند ... فتوحات پارسيان واقعا بزرگتر از آن جهانگيران گذشته نبود ... آنچه در اين ميان تفاوت داشت سياست آشتي‌خواهانه كورش بود ... براي رسيدن به اين هدف، مردم فرودست مي‌بايد با شاهنشاه همكاري كنند ... «9»
اشيل شاعر بزرگ يوناني ضمن نوشته‌اي مي‌گويد: «كورش يك فاني سعادتمند بود، به تبعه خود آرامي بخشيد.»
پيشوايان يهود. كورش را منجي و مسيح موعود مي‌خواندند و كتاب عزرا بابهاي اول و دوم و كتاب اشعيا، فصل چهل و پنجم مؤيد اين معني است.
خاورشناسان نيز جملگي از بزرگي و كفايت كورش سخن گفته‌اند و از متأخرين فضلا، مولانا «ابو الكلام آزاد» ضمن تفسير چند آيه از سوره كهف معتقد است كه ذو القرنين مذكور در قرآن همان كورش كبير هخامنشي است.
در آرامگاه كورش اين عبارت نوشته شده است: «اي انسان هركه باشي و از هركجا كه بيايي، زيرا مي‌دانم كه خواهي آمد، من كورشم كه براي پارسيها اين دولت وسيع را بنا كرده‌ام. پس بدين مشتي خاك كه تن من را مي‌پوشاند، رشك مبر!» پلوتارك مي‌نويسد:
«اسكندر پس از خواندن اين جملات متأثر شد و چون ديد كه در آرامگاه كورش را گشوده و تمام اشياء گرانبهايي را كه با او دفن كرده بوده‌اند ربوده‌اند دستور داد مرتكب را بكشند.» «10»
______________________________
(8). گزنفون، كورش‌نامه، ترجمه رضا مشايخي.
(9). ميراث باستاني ايران، پيشين، ص 139.
(10). گزارشهاي باستان‌شناسي، پيشين، ص 130 به بعد.
ص: 387
با مرگ كورش آتش انقلاب و ناامني در سراسر شاهنشاهي هخامنشي افروخته گرديد، روح آزاديخواهي و استقلال‌طلبي ملل مغلوب زنده شد، و جانشينان كورش را برآن داشت كه در سياست آزادمنشانه او تجديدنظر كنند.
كمبوجيه، پسر ارشد كورش، كه در حيات پدر مدت هشت سال به عنوان پادشاه بابل حكومت مي‌كرد، پس از مرگ پدر نخست امنيت را در ايران برقرار ساخت و با كشتن برادر خود «برديا» با خيال راحت به طمع كسب ثروت به مصر حمله برد و ظاهرا در اين حمله پيروز شد و حدود امپراتوري ايران را تا رود نيل پيش‌برد و پس از شكست فرعون و انتقال او به شوش با مردم مصر خوشرفتاري نمود و اصلاحاتي به نفع مردم آغاز كرد.
سپس كمبوجيه؛ براي آنكه تفوق پارسيان را به جهان آن روز تحميل كند، تصميم گرفت قواي خود را در سه جبهه براي جنگ گسيل دارد. در جنگ عليه قرطاجنه (كارتاژ) كه در بحر الروم غربي تسلط داشتند؛ فنيقيان از به كار بردن نيروي نظامي عليه بستگان خود و مستعمره فنيقي سرباز زدند. در جبهه دوم پنجاه هزار قشوني كه
پوشش عمومي يك نفر مادي
براي تسخير واحه آمون فرستاده بود همه در بيابان تلف شدند. ظاهرا اين شكستها در وضع روحي كمبوجيه تأثير كرده و به او حال جنوني بخشيد، تا جايي كه مي‌گويند با خنجر خويش گوساله مقدس مصريان «آپيس» را كه مي‌پرستيدند از پاي درآورد و نعشهاي موميايي شده شاهان را از گور بيرون كشيد. معابد را با پليديها آلوده كرد و به بت‌شكستن و بت‌سوزي پرداخت، و گمان مي‌كرد با اين اقدامات تند و ابلهانه مي‌تواند تيشه به ريشه انديشه‌هاي باطل زند، و مردم مصر را از قيد اوهام و خرافات رها سازد؛ غافل از آنكه مصريان چون او را دچار بيماري صرع ديدند در صحت معتقدات خويش راسختر شدند و گمان بردند كه بيماري او كيفري است كه خدايان در حق او روا داشتند.
ويل دورانت مي‌نويسد: «كمبوجيه براي آنكه زشتيهاي حكومت مطلقه را هرچه بيشتر آشكار كند، همان‌كاري را كرد كه ناپلئون بر اثر حمله‌هاي دل‌درد سخت خويش انجام
ص: 388
مي‌داد؛ به اين معني كه خواهر و همسر خود «روكسانا» و پسر پراكساسپس «11» را به تير زد و 12 تن از بزرگان ايران را زنده‌به‌گور كرد و به كشتن كراسوس فرمان داد و پس از آن پشيمان شد، و چون دانست كه حكم او را اجرا نكرده‌اند خوشحال شد ولي كساني را كه از اجراي آن تن زده بودند، كيفر داد.» «12» امستد مي‌نويسد: «داستان ديوانه‌گريهاي كمبوجي را در مصر بايد گزافگويي شمرد. اين دشنام، كه بسيار بازگو شده كه او يك گاو آپيس را كشت، دروغ است. در سال 524 زماني كه كمبوجي با لشكركشي در اتيوپي از مصر دور بود، گاو مقدس مرد. گاو آپيس بعدي تا سال چهارم سلطنت داريوش زنده ماند.» «13» ريچاردن فراي نيز با امستد در اين مورد همداستان است و مي‌گويد چون كمبوجيه از درآمد معابد كاست، كاهنان بر او شوريدند و داستانهاي دروغين درباره او پراكندند.
ظاهرا كمبوجيه پس از مراجعت به ايران خبر يافت كه برديا بر تخت و تاج او دست يافته و در اثر اين نگراني خودكشي كرده است. به عقيده امستد برديا برادر تني كمبوجيه است كه در مارس 522 خود را شاه خواند و مردم زيردست، پادشاهي او را پذيرفتند زيرا او سه سال باجها و سربازگيري را معلق گذاشت ولي آزادگان شهرستانها به تحريك داريوش عليه او قيام كردند و به وي فرصت ندادند كه اصلاحات اجتماعي خود را استوار كند. امستد مي‌گويد: «داريوش فقط از راه يك شاخه فرعي با خاندان شاهنشاهي بستگي داشت. هيچ دليلي نيست باور كنيم كه او را پس از شاه وارث تخت‌وتاج مي‌دانستند.»
هرودت مي‌نويسد: «مغ ... به آسودگي در مدت هفت‌ماهي كه تا پايان هشت سال سلطنت كمبوجيه باقي مانده بود، سلطنت كرد و در اين مدت كارهاي نيك فراوان براي تمام اتباع خويش انجام داد، بطوري كه وقتي كشته شد، همه در آسيا دريغ خوردند (به استثناي خود پارسيان). مغ براي تمام اقوام قلمرو پادشاهي خويش امريه‌اي فرستاد كه از خدمت نظام و ماليات سه‌ساله معاف مي‌باشند. اين امريه را به محض جلوس بر تخت شاهي صادر كرد ولي در ماه هشتم از آن اطلاع يافتند.» داريوش پس‌ازآنكه قدرت را به دست گرفت، قلم نسخ بر كليه اصلاحات گئوماتاي كشيد و بار ديگر سلحشوران و رؤساي دهكده‌ها را به مقام پيشين بازگردانيد، چنانكه خود گويد: «من مرتعها و اموال منقول و كاركنان خانگي را به مردم سلحشور بازگردانيدم ... در پارس و ماد و ديگر كشورها، من آنچه را گرفته شده بود بازگردانيدم ...» البته در كتيبه بيستون كه به امر قاتل گئوماتاي نوشته شده است، فقط آن طبقه از مردم را كه بر اثر اصلاحات گئوماتاي زيان ديده بودند، جزء مردم به معني وسيع كلمه، آورده است؛ و اين شيوه كهنه مخالفان پيشرفت است كه اكثريت مردم و عامه خلق را به حساب نمي‌آورند و فقط طبقات ممتاز را در شمار مردم مي‌شناسند. با اينحال و با توجه به آراء و نظريات مختلفي كه از طرف مورخان ابراز شده است دياكونوف معتقد است كه: «ما نبايد گئوماتا را كمال مطلوب مردم‌دوستي بدانيم. وي البته درميان عامه خلق متحداني براي خود
______________________________
(11).Praxaspes
(12). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش اول)، پيشين، ص 520.
(13). شاهنشاهي هخامنشي، پيشين، ص 123.
ص: 389
مي‌جست ... از جهت ديگر نبايد غلو كرد و پنداشت كه گئوماتا پهلواني انقلابي بود و بخاطر آزادي ماد مبارزه مي‌كرده است. كودتاي گئوماتا نهضت مردم نبوده، تحولي درباري بود.» «14» وي در جاي ديگر كتاب خود مي‌نويسد «گئوماتا كه با يك كودتاي درباري به قدرت رسيده بود، بر اثر كودتاي درباري ديگري نابود شد.» «15»
«دكتر خنجي» طي رساله‌اي با توجه به ريشه‌هاي اقتصادي قيام گئوماتا مي‌نويسد:
... در جريان كار گئوماتا، حوادث به انتقال قدرت از دستي به دستي و از خانداني به خاندان ديگر منحصر نمي‌ماند و كار به مصادره اموال و مراتع و سوزاندن معابد و بخشودن مالياتها و الغاي بيگاري مي‌كشد. آيا اين
گئوماتا عامل كودتا عليه كمبوجيه
مطالب كافي نيست كه ما را بر آن دارد تا مسائل حادي را كه در آن زمان در جامعه ايراني مطرح بود، بررسي نماييم و با تشخيص صحيح اينكه از مصادره اموال و اقدامات ديگرچه كساني سود برده و چه كسان زيان ديده‌اند و اينكه نظامات گئومات پاسخ چه نوع ضرورياتي بوده است و نيز با توجه به نقش مالياتها و خراجها و اهميت اقتصادي- اجتماعي آنها در قالب نظام هخامنشي، معلوم سازيم كه اگرچه گئومات با نهضت خلق هم بر روي كار نيامده و گرچه شكل كار در ظاهر يك كودتاي درباري بوده باشد، ولي اين جريان و اقدامات او، علامت و نشانه بروز حالت بحران در روابط اجتماعي- اقتصادي جامعه هخامنشي بوده است. «16»
داندامايف مي‌نويسد: به حكايت منابع تاريخي در دوران سلطنت گئوماتا (برديا) در كشور هيچگونه شورش و طغياني به وقوع نپيوسته. هرودت مي‌نويسد كه در عهد برديا آرامش برقرار بود و وي در مدت 7 ماه سلطنت خود به الغاء بعضي عوارض دست زده، معافيت از ماليات در ايران عهد هخامنشي سابقه داشته و هربار شاهي كه به تخت مي‌نشست، بقاياي مالياتها را اخذ نمي‌نمود.» «17»
ريچاردن فراي مي‌گويد:
برخي از تاريخ‌نويسان در اين نكته اصرار دارند كه داريوش مردي غاصب و دروغگو بوده است. برخي ديگر از او دفاع مي‌كنند كه بازگرداننده تخت شاهي به خاندان هخامنشي بود ... در هرحال، داستان گئوماتاي مغ و به قدرت رسيدن داريوش، يكي از مهمترين داستانها و پرشورترين غوغاهاي تاريخ باستان به‌شمار است.
______________________________
(14 و 15). تاريخ ماد، پيشين، ص 529 تا 532.
(16). دكتر خنجي (مقاله)، راهنماي كتاب، شماره 3، ص 28.
(17). ايران در دوران نخستين شاهان هخامنشي، پيشين، ص 190 به بعد.
ص: 390
بطوري كه داريوش در كتيبه‌ها با صراحت تمام نوشته، كمبوجيه، پسر كورش، براي آنكه با خيال راحت فرمانروايي كند، برديا، برادر خود، را محرمانه كشت و اين ماجرا را از مردم پنهان داشت. پس‌از چندي، مردي مغ به نام گئوماتاي از موقع استفاده كرد و گفت من برديا پسر كورش هستم. همه مردم پارس، ماد و ديگر استانها به هواخواهي او برخاستند و او به تخت نشست. بالاخره داريوش به كمك ياران خود عليه او توطئه‌اي مي‌كند و او را مي‌كشد و به قول خودش، پادشاهي را كه از دودمان او بيرون رفته بود بازمي‌ستاند. بطوري كه از نوشته‌هاي هرودت برمي‌آيد پس از پايان كار، هواداران داريوش راجع به طرز حكومت جديد باهم مشاوره مي‌كنند. عده‌اي از حكومت خاندانهاي اشرافي (اوليگارشي) و بعضي از دموكراسي و برخي از حكومت سلطنتي طرفداري مي‌كنند، ولي سرانجام چنانكه بتفصيل خواهيم گفت، بنا به ميل داريوش، حكومت فردي برقرار مي‌شود.
داريوش بر اريكه سلطنت (هنگام بار عام)

مبارزات داريوش‌

اشاره

پس از پايان كار گئوماتا (برديا) داريوش مدت دو سال اسلحه به دست گرفت و طي نوزده جنگ، نه پادشاه را مغلوب كرد و كليه جنبشهاي استقلال‌طلبانه را سركوب نمود. فرمانداران مصر و «لوديا» مغلوب شدند و مخالفتهايي كه در شوش، بابل، ماد، آشور، ارمنيه، و سرزمين سكاها و ساير نقاط آغاز شده بود، با نهايت سختي و شدت منكوب گرديد. در محاصره، بابل، داريوش فرمان داد سه هزار تن از بزرگان را به دار بياويزند تا مايه عبرت و سبب فرمانبرداري ديگران شود، دياكونوف در تاريخ خود با تفصيل بيشتري از جنبشهاي خلق در آن دوران ياد مي‌كند و مي‌نويسد:
پس از پايان كار گئوماتا داريوش با قيامها و مخالفتهاي زيادي روبرو شد؛ ازجمله شخصي به نام «فرورتيش فرائورت» كه خود را از خاندان كياكسار مي‌شمرد، در رأس يكي از شورشها قرار گرفت. در صدر قيام ديگر، يك نفر پارسي به نام «وهيزداته» قرار داشت كه خود را، مانند گئوماتا برديه، پسر كورش مي‌خواند ...
در اين‌كه هدف هردو قيام، احياي نظامات زمان برديه دروغين! (نظاماتي كه داريوش ملغي كرده بود) بوده، شكي نيست ولي ممكن است كه قيام‌كنندگان از آن حدود هم تجاوز كرده بودند؛ زيرا كه هردو شورش به صورت نهضت خلق درآمده بود ... شكي نيست كه افراد آزاد عادي ماد نيز در عصيان همعنان فرورتيش بودند. برروي‌هم جنبه عمومي و ملي قيام عليه داريوش مورد ترديد
ص: 391
نمي‌تواند باشد. مسلما قيام سوم كه در «مرغيانا» (بخشي از ايالات باكتريا) به رهبري شخصي به نام «فرادا» صورت گرفت، نيز همگاني بود. داريوش پس از يك رشته جنگهاي خونين با مخالفين خود و خاموش كردن شورش بابل، به سوي ماد روي‌آورد و سرانجام فرورتيش را شكست داد. داريوش پس از دستگيري اين مرد درباره سرنوشت او در كتيبه بيستون چنين مي‌گويد: «فرورتيش را دستگير كردند و نزد من آوردند. من بيني و گوشها و زبان او را بريدم و چشمانش را درآوردم، او را به زنجير در دربار من نگاه داشتند و همه مردم سلحشور او را ديدند. آنگاه فرمان دادم تا او را در اكباتانا بر نيزه نشاندند، و مرداني را كه نخستين هواخواهان او بودند در اكباتانا درون دژ به دار آويختم. رفتار هخامنشيان با كساني كه خود را فرمانرواي مستقل اعلام كنند چنين بود. «18»
به عقيده دياكونوف: «در شرايط و اوضاع آن روز، تكامل همه‌جانبه شيوه توليد برده‌داري و بسط سطحي و عمقي آن و افزايش تأسيسات اقتصادي برده‌داري و تقسيم كار و همكاري اقتصادي آن سازمانها، گامهايي ترقيخواهانه بود. شيوه توليدات برده‌داري در آن زمان، قوس صعودي را طي مي‌كرد و با سطح تكامل نيروهاي توليدي مطابقت داشت. در آن زمان از ادوات آهنين استفاده مي‌كردند و نيروي كار بردگان به مقدار فراوان در دسترس بود. بزرگان عشيرتي، هم‌قبيلگان خويش را، چنانكه در ديگر كشورهاي شرق قديم متداول بود، به زير بار قرض كشانده استثمار مي‌نمودند، و قيود و بستگيهاي نيمه‌پدرشاهي مزيد بر عوامل ديگر بود. در نتيجه، سلطه بزرگان مزبور سدي در برابر ترقي و تكامل شيوه توليدي برده‌داري و رونق و بسط آن شده بود. ولي حتي پيروزي عامه توليدكنندگان خرده‌پا و آزاد در اوضاع و احوال امپراتوري پارس محال بود منجر به ايجاد يك دموكراسي بنده‌داري از نوع جامعه آن‌روزي يونان شود و به توسعه سريع آن شيوه توليد كمك كند ... اين دوران، دوران رشد و رونق روابط طبقاتي بود و نهضتهايي نظير نهضتهاي ياد شده در آن زمان محكوم به شكست بودند ...
امپراتوري ايران در جنگهايي كه با يونان مي‌كرد با جامعه برده‌داري متكاملي روبرو بود.
يونان در فاصله قرنهاي هفتم تا چهارم قبل از ميلاد از سطح توليدات برده‌داري كه در شرق قديم حكمفرما بود پا فراتر نهاد و از لحاظ تكامل اقتصادي كشوري پيشرو شمرده مي‌شد.
گذشته از اين سازمانهاي سياسي دولتهاي يوناني كه از سازمان اقتصادي جامعه منبعث بود، يك نوع دموكراسي برده‌داران و يا لااقل اوليگارشي يا حكومت خاندانهاي متنفذ بود و اين خود، افراد آن جامعه را ترغيب مي‌كرد تا آگاهانه و با فعاليت تمام در زندگي اجتماعي شركت كنند و جنگاوراني بهتر و آگاه‌تر و بيدارتر از لشكريان پارسي، كه غالبا هخامنشيان بزور به ميدان جنگ مي‌كشاندند، باشند. «19»
داريوش پس از يك سلسله فتوحات و سركوبي تمام نهضتهاي استقلال‌طلبانه شرق- نزديك، براي جلوگيري از جنبشهاي احتمالي يونانيان، به يونان لشكر كشيد. جواهر لعل نهرو
______________________________
(18). تاريخ ماد، پيشين، ص 533 به بعد.
(19). همان، ص 542 (به اختصار).
ص: 392
درباره اين مبارزات مي‌نويسد:
نخستين حمله ايرانيها بر يونانيها با شكست مواجه شد، زيرا ارتش ايران بر اثر راه‌پيمايي دورودراز و بر اثر بيماري و كمبود آذوقه بشدت فرسوده شده بود. اين ارتش حتي به يونان هم نرسيد و مجبور شد بازگردد. بعد در سال 490 ق. م.
ايرانيها براي بار دوم به يونان حمله بردند. اين‌بار ارتش ايران ... در سواحل يونان پياده شد. آتنيها به وحشت افتادند، زيرا شهرت ارتش ايران خيلي زياد بود.
بخاطر همين ترس‌ووحشت بود كه آتنيها ناچار شدند با دشمنان قديمشان يعني اهالي اسپارت متفق شوند ... اما حتي پيش‌ازآنكه نيروي اسپارتيها به كمك برسد، خود آتنيها توانستند ارتش ايران را شكست بدهند. اين شكست در نبرد مشهور «ماراتن» صورت گرفت، و در سال 490 ق. م. اتفاق افتاد. خيلي عجيب به نظر مي‌رسد كه يكي از دولتهاي شهري كوچك يونان بتواند ارتش يك امپراتوري بزرگ را شكست بدهد. اما اين امر آنقدرها هم كه به نظر مي‌آيد، عجيب نيست.
يونانيها در نزديكي سرزمين و خانه‌هاي خودشان و براي دفاع از سرزمين خودشان مي‌جنگيدند، درصورتي‌كه ارتش ايران از كانون و سرزمين اصلي خود دور بود.
بعلاوه اين ارتش يك نيروي مختلط و درهم بود كه از سربازان نواحي مختلف امپراتوري ايران تشكيل مي‌شد. آنها از آنجهت كه مزدور بودند و پولي مي‌گرفتند، جنگ مي‌كردند و به تسخير يونان علاقه زيادي نداشتند. در طرف مقابل آنها آتنيها بخاطر آزادي مي‌جنگيدند. اينها ترجيح مي‌دادند كه بميرند و آزاديشان را از دست ندهند. كساني كه خود را آماده مي‌سازند در راه هدف و منظور خود بميرند بندرت شكست مي‌خورند. «20»
در جنگ ماراتن شاه قوي و تواناي ايران مزه شكست را چشيد و قبل از آنكه خود را آماده نبرد جديدي با يونان كند در اثر بيماري سختي درگذشت.
فتح ماراتن از نظر يونان، حادثه‌اي بسيار مهم و عمده بوده است. اگر سپاهي كوچك مركب از مردان مصمم به دفاع از آزادي و مملكت خويش به بهايي گران توانسته است مقاومت كند و دستگاه نيرومند شاه بزرگي را كه متكي به جهازات بود، عقب براند، پس شاه بزرگ مغلوب ناشدني نيست و يونان متحد شايد در آينده نيز بتواند فاتحانه مقاومت كند. «21»
اين شكست براي ايرانيان نيز دشوار بود؛ نظم شاهنشاهي را مختل نمود و مصريان را بر آن داشت كه در راه استقلال خود تلاش كنند. داريوش در 486 ق. م. درگذشت درحالي‌كه ناظر شكست از يونان و اغتشاش مصر بود.
______________________________
(20). نگاهي به تاريخ جهان، پيشين، ص 101- 102
(21). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 143.
ص: 393

جانشينان داريوش‌

سلطنت داريوش، درخشانترين ايام حكومت هخامنشيان به‌شمار مي‌رود. پس از سپري شدن دوران سلطنت او بترتيب، خشايارشا، اردشير، داريوش دوم، اردشير دوم، اردشير سوم، داريوش سوم به حكومت رسيدند ولي ديگر دوران پرافتخار كورش و داريوش تجديد نگرديد.
«خشايارشا كه مردي مستبد و جاه‌طلب بود، پس از فرونشاندن آتش انقلاب در مصر و بابل، برخلاف توصيه‌هاي عمويش «آرتابانوس»، تصميم گرفت به يونان حمله كند. وي پس از آنكه ارتش عظيم خود را از آسياي صغير و تنگه «داردانل» گذرانيد، وارد اروپا شد. در جنگهاي دريايي، بر اثر طوفاني مهيب، بيشتر كشتيهاي ايران درهم شكست. در خشكي يونانيان وقتي كه خود را با سپاه عظيم ايران مواجه ديدند، سخت به وحشت افتاده شروع به عقب‌نشيني كردند و براي مقابله با چنين دشمني قوي، تصميم گرفتند كه كليه اختلافات گذشته را فراموش كرده صف واحدي تشكيل دهند.» «22»
داريوش قبل از اعزام قواي نظامي به يونان، قاصداني به آتن و اسپارت فرستاد و از آنان تقاضا كرد خاك و آب را به عنوان نشانه اطاعت تسليم دارند، ولي هردو شهر قاصدان را كشتند. اسپارتيان پس از چندي از كرده خود نادم شدند و تصميم گرفتند دو تن از اشراف‌زادگان را نزد خشايارشا، كه پس از پدر به سلطنت رسيده بود، بفرستند تا او هرعملي شايسته است انجام دهد. به گفته هرودت: «خشايارشا با عظمت روحي واقعي و بينظيري جواب داد كه وي حاضر نيست مثل اسپارتيان با كشتن فرستادگان، مقرراتي را كه تمام افراد بشر مشتركا حفظ مي‌نمايند، نقض كند ...» «23» سپس خشايارشا خود را آماده حمله به يونان مي‌كند و پس از چهار سال در سال 481 ق. م. آماده حركت مي‌شود. به قول ويل دورانت:
تا قبل از عصر حاضر، شايد چنين لشكر عظيمي سابقه نداشته است. هرودوتوس به گزاف آن را دو ميليون و ششصد و چهل و يك هزار جنگجو و عده‌اي معادل آن، شامل مهندس، غلام، بازرگان، مأمورين تهيه آذوقه و فواحش دانسته و گفته است كه اگر به يك چشم به‌هم زدن قشون خشايارشا آب رودخانه‌اي را مي‌آشاميدند، فوري آن رودخانه خشك مي‌شد. البته چنين عده زيادي مركب از افراد مختلف پارسيان، ماديان، بابليها، افغانيها و هنديها و باكتريها و سنديها و سكاها و آشوريها و ارمنيها و قريب بيست ملت ديگر بود. «24»
مدافعين يوناني، پس از عقب‌نشيني در محلي به نام «ترموپيل» كه معبري بسيار تنگ بود، تصميم به مقاومت گرفتند. در اينجا «لئونيداس» و سيصد نفر از اسپارتيها يكي بعد از ديگري
______________________________
(22 و 23). تاريخ تمدن (كتاب دوم- بخش اول)، ص 399 به بعد.
(24). بنا بروايت هرودت، تركيب اين لشكركشي كه در تاريخ، معروف به قشون كبير شده، از اين قرار است: نخست پيادگان 1700000، دوم سواران 100000 نفر، سوم ملوانان و سپاهيان دريايي 510000؛ مجموع 000/ 310/ 2 تن. اگر قواي امدادي اين عدد را به حساب آوريم از 5 ميليون تجاوز مي‌كند. البته اين عده را نمي‌توان باور كرد ولي چون ايرانيان به عدد و كثرت لشكر اهميت مي‌دادند شايد بتوان قبول كرد كه مجموع نيروي زميني و دريايي به 1 ميليون رسيده- سرپرسي سايكس، تاريخ ايران، ترجمه فخرداعي گيلاني، ص 262.
ص: 394
از پا درآمدند تا ارتش يونان فرصت عقب‌نشيني پيدا كند. اين واقعه كه در 480 ق. م.
اتفاق افتاد، يكي از حوادث هيجان‌انگيز تاريخي است. مسافريني كه امروز از ترموپيل مي‌گذرند، مي‌توانند پيام لئونيداس و همرزمان او را كه بر سنگي نوشته شده بخوانند.:
«اي آنكه از اينجا مي‌گذري برو به اسپارت بگو كه ما بخاطر فرمانبرداري از او در اينجا خفته‌ايم.»
مقاومت اسپارتيها چندان دوام نيافت؛ آنها ناچار در خشكي از برابر ايرانيان عقب نشستند، ولي آتنيهاي مغرور ترجيح دادند كه شهر خود را خالي از سكنه و ويرانه به دشمن تسليم كنند. ايرانيان نيز پس‌ازآنكه به شهر خالي وارد شدند آن را آتش زدند ولي كشتيهاي جنگي يونان در سالاميس، دليرانه مقاومت كردند و طي نبردهاي سختي كه بين طرفين روي داد سرانجام كشتيهاي ايراني درهم شكست و خشايارشا درحالي‌كه سخت نگران بود به ايران بازگشت. دكتر گيرشمن معتقد است كه روش خشايارشا، كه آلت دست درباريان خود بود، خودسرانه و دور از حزم و احتياط بود. به عقيده اين مورخ فرانسوي: «ايرانيان كه تازه از دوره صباوت بيرون آمده بودند و بر مللي كه داراي تمدنهاي بسيار كهن بودند، فرمان مي‌راندند، مي‌بايست آنها را بيشتر در اداره امور شاهنشاهي شركت دهند، اما به هيچ‌وجه اين كار را نكردند بلكه بيش‌ازپيش به دو ملت كهنسال و متمدن مصر و بابل فشار آوردند و با اين روشهاي غيرعاقلانه به تزلزل امپراتوري كمك كردند.» هرودت، پدر تاريخ، مي‌گويد كه: «هر ملت سه مرحله دارد: موفقيت و بعد در نتيجه اين موفقيت، نخوت و بيعدالتي و بعد در نتيجه اينها، سقوط.»
پس از شكست خشايارشا در يونان و مدتي بيش از يك قرن، هيچيك از شاهنشاهان هخامنشي بشخصه، سپاه خود را مانند كورش و داريوش رهبري نمي‌كردند. رقابتها، توطئه‌ها و نزاعها در اطراف تاج‌وتخت، كشتار خاندان سلطنتي كه بر اثر جلوس هر پادشاهي به تخت سلطنت روي مي‌داد، افراد اين خاندان را چنان فصد كرد كه بعنوان جانشيني پسر اردشير سوم، جز خويشاوندي دور، داريوش سوم كدمان، «25» براي ادامه سلطنت خانداني كه ايران را مافوق همه ملل جهان قرار داده بود، كسي را پيدا نكردند.
فتوحات پر ولوله اسكندر تنها مديون هنر نظامي وي يا شجاعت سربازان مقدوني و حتي فكر محرك آزاد كردن يونانيان از يوغ ايرانيان نبود. سلاطين هخامنشي، جانشينان داريوش، در تسخير مجدد جهان توسط پادشاه مقدوني، خود عاملي مهم به‌شمار مي‌روند. آنان بر اثر خودپرستي و فقدان روشن‌بيني و عدم شم سياسي و ملي، تا حدي موجبات شكست خود را فراهم آوردند و عامل انحطاط خود گشتند ... هيچيك از كساني كه پس از خشايارشا در كشور سلطنت مي‌كردند از سياست جوانمردانه كورش يا سياست محكم و توأم با پيش‌بيني
______________________________
(25).Codoman
ص: 395
داريوش نمي‌توانستند الهام بگيرند ... جز قدرت تسلط چيزي را جستجو نمي‌كردند، و طلاي خود را در خدمت فساد و خيانت به كار مي‌بردند. اصولي كه شالده بناي شاهنشاهي بود منحرف و منهدم گرديد. شاهنشاهي بر سرپا بود و به نظر مي‌رسيد كه از همه وقت مستحكمتر است، اما در داخل وي قواي انحلال به كار افتاده بود. تا وقتي كه تهديدي جدي در خارج ايجاد نشد و تا زماني كه وي مي- توانست در لحظات مشكل بوسيله طلاي خود از خويش دفاع نمايد، زنده ماند و چنين وانمود كرد كه داراي قدرتي است كه در آغاز تأسيس شاهنشاهي داشته است. معهذا در برابر ديدگان خيره جهانيان متحير، ايران با نخستين ضربات متعرضي مصمم، منهدم گرديد ... سقوط شاهنشاهي براي ملت ايران آسيبي شديد بود، معهذا توانست بدون گسيختگي و با سر بلند كردن تدريجي، رو به ترقي گذارد و بزودي نشان دهد كه چگونه ملتي مغلوب مي‌تواند از راه صحيح، بر غالب پيروز شود. «26»
پس‌ازآنكه خشايارشا در كاخ مجلل خود به وجهي اسفناك كشته شد، اردشير اول چندي با تزلزل بر اريكه سلطنت نشست. در اين ايام هنوز زدوخورد بين ايران و يونان همچنان باقي بود. در اين دوره، يونان يكي از درخشانترين ايام تاريخي خود را مي‌گذرانيد. «پريكلس» پيشواي آنها، چنانكه ضمن تاريخ اجتماعي يونان ديديم، نه تنها در راه رشد افكار دموكراتيك كوشش مي‌كرد بلكه براي بهبود احوال اقتصادي مردم قدمهاي مؤثري برمي‌داشت؛ در حالي‌كه در همين ايام (نيمه قرن پنجم قبل از ميلاد) وضع ممالك شاهنشاهي سخت آشفته بود. مردم بابل و مصر نه تنها در زير بار ماليات خسته و فرسوده شده بودند، بلكه بر اثر حريقها و تخريبهاي پياپي و اهانت مكرر به مقدسات مذهبي، سخت ناراحت و ناراضي بودند و حاضر نبودند بيش از اين، زمامداران و دادرسان پارسي بر آنان حكومت كنند. در اين وضع آشفته، اردشير در تعقيب سياست كورش و داريوش نسبت به قوم يهود روشي توأم با رفق و مدارا پيش گرفت و با يونانيان روابط فرهنگي برقرار كرد. مورخان و دانشمندان يوناني در مصر، بابل، و ايران مسافرت مي‌كردند و تاريخ مذاهب و علوم شرقي را فرامي‌گرفتند و به ديگران مي‌آموختند. اين دوره عصري است كه هرودت كتاب گردش جهان خود را تأليف كرد، و تصور مي‌رود ذيمقراطيس، اگر با دانشمندان بابل تماسي نداشت، نمي‌توانست «فرضيه اتم» خود را پديد آورد. دو جهان شرق و غرب در صدد مبادله معارف بودند، و اروپا درحالي كه به مخالفت آسيا برخاست، باوجود جنگها، آشوبها و امراض ساري كه شرق و غرب هردو را مبتلا كرده بود، ذخايري را كه قاره اخير در طي قرون گرد آورده بود، اخذ و اقتباس كرد.
پس از اردشير اول، داريوش دوم سلطنت پرماجراي خود را آغاز كرد و از راه توطئه و صرف طلا در جنگهاي آتن و اسپارت شركت نمود و مدتي حكومت خود را بر يونانيان آسيا تحميل كرد. دستگاه سلطنت، سخت متزلزل و آشفته بود. عصيان ماد و آشوب مصر و
______________________________
(26). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 181 و 182.
ص: 396
مداخلات دايمي ملكه در دستگاه حكومت، وضع حكومت او را بيش‌ازپيش آشفته ساخت.
در اواخر عمر، سفر جنگي ضد «كادوسيان» را رهبري كرد ولي اندكي بعد درگذشت.
پس از وي، اردشير دوم زمام امور را به دست گرفت. وي از ضرب خنجر كورش، برادر خود، جان سالم به‌دربرد و بر اثر مداخله مادر خود از تقصير او درگذشت. در اين دوره ارتش در اداره امور نقش مهمي نداشت. توطئه و پول ايران عامل اساسي بود. آتن و اسپارت به اغواي طلاي ايران به جان هم افتاده بودند و هردو بر اثر جنگهاي بيحاصل، چنان تحليل رفته بودند كه ناچار شدند شرايط صلح شاه ايران را بپذيرند. در همين ايام كه ظاهرا حكومت ايران از خطر بزرگ استقلال‌طلبي يونانيان موقتا راحت شده بود، در ايالات غربي شاهنشاهي حكمرانان سر به عصيان و نافرماني برداشته بودند. در اين دوره چشمها و گوشهاي شاه كه مأمور مراقبت اوضاع محلي بودند، نقش مؤثري در اوضاع استانهاي تابعه نداشتند. مناصب شهربانان موروثي شده بود و تحت مراقبت و تفتيش حكومت مركزي نبودند. ملل تابعه براي نجات از بار مالياتها و تحميلات ديگر، گاه‌وبيگاه، عصيان مي‌كردند. مصر كه از جلوس اين پادشاه اعلام استقلال كرده بود براي هميشه استقلال خود را حفظ كرد.
پس از مصر قسمتي از قبرس و سپس فينيقيه و سوريه استقلال خود را اعلام كردند.
شهربانان با حكومت مركزي ارتباطي نداشتند، كشورهاي تابعه را غارت و ويران مي‌كردند.
مبارزات طبقاتي و جنبشهاي اعتراضي مردم با بيرحمي سركوب مي‌شد. جنگ طبقاتي كه توسط مزدوران گرسنه درمي‌گرفت با خشونت خفه مي‌شد ولي آتش انقلاب و طغيان خاموش نمي‌شد، ملل تابعه يكي بعد از ديگري شورش مي‌كردند. وحدت كشور و حيات شاه دايما در خطر بود.
جنگهاي دايمي كه در داخله هريك از ممالك شاهنشاهي بين اغنيا و فقرا درمي‌گرفت، به تجزيه شاهنشاهي كمك مي‌كرد.
با درگذشت اردشير دوم، اردشير سوم زمام امور را به دست مي‌گيرد. اين مرد شقي با جلوس خود چندين تن از برادران و خواهران خود را به ديار نيستي فرستاد و با خشونت و اعمال سياست قتل و تخريب، بسياري از مناطق از كف رفته را بار ديگر به دست آورد، و يونانيان كه بر اثر جنگهاي داخلي خسته و فرسوده شده بودند، با تأثر ناظر آخرين موفقيتهاي ناپايدار اردشير سوم بودند. در سال 338 ق. م. اردشير سوم مسموم مي‌شود و يكي از خويشاوندان او به نام داريوش سوم جاي او را مي‌گيرد. شاه جوان كه بازيچه درباريان بود، از نهضتهايي كه در كشورهاي ديگر، به خصوص در يونان، جريان داشت بيخبر بود. در همين ايام در سرزمين مقدونيه، فيليپ (فيلقوس) به تخت سلطنت مي‌نشيند و اتحاديه‌اي شامل يونان به وجود مي‌آورد و سپاه مقدونيه را متحد مي‌سازد، ولي او با دشنه مخالفان، كه ظاهرا دربار ايران در آن بي‌دخالت نبود، از پاي درمي‌آيد و فرزند جوان و شجاعش به نام اسكندر كار پدر را دنبال مي‌كند.
شاه جوان ايران، اين مرد شجاع را به چيزي نمي‌گيرد و طي سه جنگي كه بين او و اسكندر درمي‌گيرد، سراسر ايران به تصرف سردار مقدوني درمي‌آيد. داريوش سوم كه از پيش او مي‌گريخت سرانجام در خاك خراسان كشته و سلطنت هخامنشي برچيده شد.
ص: 397

وضع اجتماعي و اقتصادي ملل در دوره هخامنشي‌

اشاره

چنانكه ديديم كورش در دوران زمامداري خود، از سياست اقتصادي و اجتماعي عاقلانه‌اي كه كمابيش مبتني بر مصالح ملل تابع بود، پيروي مي‌كرد. از اين جمله او كه مي‌گويد: «رفتار پادشاه با رفتار شبان تفاوت ندارد، چنانكه شبان نمي‌تواند از گله‌اش بيش از آنچه به آنها خدمت مي‌كند، بردارد، همچنان پادشاه از شهرها و مردم همانقدر مي‌تواند استفاده كند كه آنها را خوشبخت مي‌دارد» «27»، و نيز از رفتار و سياست عمومي او، بخوبي پيداست كه وي تحكيم و تثبيت قدرت خود را در تأمين سعادت مردم مي‌دانست و كمتر در مقام زراندوزي و تحميل ماليات بر ملل تابع خود بود. او در دوران كشورگشايي نه تنها از قتل و كشتارهاي فجيع خودداري كرد بلكه به معتقدات مردم احترام گذاشت و آنچه را كه از ملل مغلوب ربوده بودند، پس داد. «موافق تورات، پنجهزار و چهارصد ظرف طلا و نقره را به بني اسرائيل رد مي‌كند، معابد ملل مغلوبه را مي‌سازد و مي‌آرايد.» «28» و به قول گزنفون، رفتار او طوري بود «كه همه مي‌خواستند جز اراده او چيزي بر آنها حكومت نكند.» «29» كمبوجيه با آنكه از عقل و كياست كورش نصيبي نداشت و از سياست آزادمنشانه وي پيروي نمي‌كرد، در دوران قدرت خود به اخذ ماليات از ملل مغلوب مبادرت نكرد بلكه مانند كورش كبير به اخذ هدايايي چند قانع بود، ولي اين سياست از آغاز حكومت داريوش تغيير كلي يافت و پس از سپري شدن دوران حيات داريوش، روزبروز، بر سنگيني ماليات افزوده شد و اين روش دور از حزم و عقل تا پايان حكومت هخامنشي ادامه يافت.
ريچاردن فراي ضمن بحث در پيرامون اوضاع اقتصادي دوران هخامنشي مي‌نويسد:
باجها و مالياتهاي حكومت هخامنشي بسيار فراوان بود. چنين مي‌نمايد كه حقوق بندر و باج بازار و عوارض دروازه و راه و مرز به گونه‌هاي متعدد، و باج چهارپايان و جانوران خانگي كه گويا ده درصد بود، و همچنين باجهاي ديگري، برقرار بود. شاه در نوروز، پيشكش مي‌گرفت و هرگاه سفري مي‌كرد رنجي بيشتر بر مردم محل تحميل مي‌شد. بيشتر اين پيشكشها و باجهاي گوناگون به صورت پول و يا جنس پرداخته مي‌شد. بيگاري براي ساختن و ترميم راهها و ساختمانهاي مورد استفاده عموم مردم، و مانند آنها به دست شهربانان و شاه بر مردم بفراواني تحميل مي‌شد. پس چنين مي‌نمايد كه زندگي براي مردم عادي بسيار دشوار بود. هزينه‌هاي عمومي محلي را، با باجهاي مخصوص آن محل انجام مي‌دادند، زروسيم چون سيلي گران به صندوقهاي شاه مي‌ريخت. هنوز سخني از املاك و معدنها و تأسيسات آبياري شاه نگفته‌ايم كه درآمدهاي كلان داشت. بيشتر طلاهاي گرد آمده به هنگام جنگ يا همچون پيشكشي به مصرف مي‌رسند. «30»
______________________________
(27). ايران باستان، پيشين، ص 421.
(28 و 29). همان، ص 474 و 477.
(30). ميراث باستاني ايران، پيشين، ص 186.
ص: 398


سياست اقتصادي سلاطين هخامنشي‌

پس از پايان دوران نبرد و تحصيل امنيت و آرامش، داريوش لباس رزم از تن به‌در كرد و با تدبير و كارداني، سازمان اقتصادي و اداري كشور را سروصورتي بخشيد. داريوش امپراتوري خود را به بيست «ايالت» يا «ساتراپي» تقسيم كرد و در رأس هرايالت، فرمانروايي مقتدر قرار داد. وي به منظور توسعه بازرگاني و نزديك ساختن روابط بين ايالات و نيز براي تأمين هدفهاي سوق الجيشي خود به ساختن جاده‌هاي بزرگ اقدام كرد؛ ازجمله جاده شاهي افسوس «31» را به شوش متصل مي‌كرد كه از دجله و فرات مي‌گذشت و طول آن نزديك 2400 كيلومتر بود. جاده‌اي ديگر بابل را به هندوستان مربوط مي‌كرد. داريوش شبكه جاسوسي وسيعي پديد آورد كه مأمورين آنها كارهاي ساتراپها و فرماندهان نظامي را زيرنظر مي‌گرفتند. «32»
به عقيده امستد: «درميان پادشاهان باستاني، كمتر فرمانروايي مي‌يابيم كه مانند داريوش به اين خوبي دريافته باشد كه كاميابي يك ملت بايد بر بنياد اقتصادي سالم گذاشته شود.» «33» براساس اين فكر منطقي، وي كوشيد تا آنجا كه ممكن است به‌جاي پيمانه‌ها و وزنهاي گوناگون ملكداران، در سراسر شاهنشاهي پيمانه‌ها و اوزان جديدي معمول دارد. او براي هماهنگ كردن وزنه‌ها، وزنه جديدي به نام «كرشه» و پيمانه جديدي به نام «پيمانه شاه» برقرار كرد.
از وزنه‌هايي كه در گنجينه تخت‌جمشيد، كرمان و جاهاي ديگر پيدا شده معلوم مي‌شود كه وزنه‌ها به شكل هرم كوچكي بوده كه يكي از آنها وزنش كمتر از 22 پوند يعني صدوبيست كرشه است. وزنه‌ها ظاهرا پس از چندي در سراسر كشور تعميم يافت. امستد مي‌نويسد:
«جالب است كه در آن سر ديگر شاهنشاهي در «الفانتين» در مرز جنوبي مصر، سربازان مزدور يهودي وام خود را از روي سنگ (وزنه) شاه مي‌پرداختند. كوچكترين وزن «هلور» يا حبه بود كه از بابل همزمان نيز با آن آشنا هستيم. ده هلور يك چارك مي‌شد، چهار چارك يك «شكل» و ده شكل يك كرشه بود (يك شكل تقريبا معادل يك دلار است.) سكه‌هاي داريوش از طلاي ناب و به نام خود او «داريك» ناميده مي‌شد. ضرب سكه طلا مخصوص شاهنشاه بود و شهربانها مي‌توانستند براي انجام مخارج ضروري سكه نقره بزنند. «كارشا» يا كرشه هم واحد پول و هم واحد وزن بود و هرسكه طلا معادل 20 سكه نقره ارزش داشت و يك سكه نقره با بيست سكه مس برابر بود. ارزش مسكوكات با گذشت زمان نقصان يافت، بطوري كه اگر در دوران كهن مزد يك كارگر در ماه يك «شكل» بود، با اين وجه مي‌توانست ضروريات زندگي خود را تأمين كند، ولي در دوره‌هاي اخير حكومت هخامنشي ارزش پول كم شده بود و قوه خريد طبقات پايين اجتماع بيش‌ازپيش كاهش يافته بود.
تاكنون راجع به طرز توليد يعني وسايلي كه مردم آن روزگار براي توليد مايحتاج خود، از قبيل خوراك، پوشاك، منزل، سوخت و ديگر ضروريات زندگي به كار مي‌بردند تحقيق كافي نشده
______________________________
(31).Ephese
(32). نگاه كنيد به: تاريخ جهان باستان، پيشين، ج 1، ص 256 به بعد.
(33). شاهنشاهي هخامنشي، پيشين، ص 251 به بعد.
ص: 399
است؛ آنچه مسلم است نيروهاي توليدي و افزارهاي كار در اين روزگار سخت ابتدايي بود و چيزهايي شبيه بيل و كلنگ و خيش در فعاليتهاي توليدي كشاورزي مورد استفاده قرار مي‌گرفت.
بموجب الواح گلي تخت جمشيد، دستمزد كارگران قصور و ساير كاركنان را قسمتي به پول و قسمت ديگر را به جنس پرداخت مي‌كردند. در بابل، قبل از استقرار حكومت هخامنشيان، مسكوك نقره، سربي، و مسي بين مردم كمابيش رواج داشت. بطوري كه از ونديداد و ساير منابع برمي‌آيد، در ايران كهن دادوستد بيشتر با جنس صورت مي‌گرفته، و در فقره 43 دستمزد پزشكي كه بيماري درمان كند، چنين تعيين شده است: «بزرگ‌زاده را درمان كنند به ارزش بهترين ستور، بهترين ستور را درمان كنند به ارزش پست‌ترين ستور، ستور پست- ترين را درمان كنند به ارزش يك پاره گوشت.»
در تورات نيز از معامله و مبادله با نقره و كالا هردو سخن رفته است. بطوري كه در باب بيست و سوم از سفر پيدايش نوشته شده است: «پس‌ازآنكه ساره زن ابراهيم در سن 127 سالگي در كنعان درگذشت ... ابراهيم در آنجا سرزميني برگزيد و 450 مثقال سيم با ترازو سنجيد و آن زمين را خريد و ساره را به خاك سپرد.»
معمولا در كشورهاي مختلف باستاني، كالا و جنسي كه بيشتر مورد نياز عمومي بود، وسيله دادوستد قرار مي‌گرفت؛ ولي پس از روي كار آمدن حكومت هخامنشي و تثبيت اوضاع اقتصادي در عصر داريوش، در بيشتر نقاط امپراتوري سكه وسيله مبادله گرديد و اندك‌اندك بانكها نقش مهمي در فعاليتهاي اقتصادي ايفا كردند. دكتر گيرشمن از يك بانكدار يهودي در قرن هفتم ق. م. نام مي‌برد كه «امور رهني، اعتبار متحرك و امانات را انجام مي‌داد و سرمايه آن در مورد منازل، مزارع، غلامان، چهارپايان، كشتيهاي مختص حمل مال التجاره به كار مي‌رفت. اين بانك از عمليات مربوط به حساب جاري و استعمال چك اطلاع داشت.
بانك ديگري متعلق به موراشي ... وجه مال التجاره را اخذ مي‌كرد. قنوات را حفر مي‌نمود و آب را به كشاورزان مي‌فروخت ...» «34»
ظهور بانكهاي خصوصي، يكي از پديده‌هاي جالب اقتصادي در اين دوره است.
امستد مي‌نويسد كه كار وام دادن در دست پرستشگاهها بود كه تنها واحد بزرگ اقتصادي بودند. وامهاي كشاورزي ظاهرا بدون بهره بود ولي قيد مي‌كردند كه اگر وام سر خرمن پس داده نشود صدي 25 بر آن افزوده شود. در وامهاي غير كشاورزي نرخ بهره صدي بيست بود.
اگر وام‌گيرنده شخص معتبري نبود جريمه‌اي سخت (درصورتي‌كه وام در سر موعد پرداخت نمي‌شد) به آن افزوده مي‌شد. يادداشت قرضه را ممكن بود شخص ديگر پشت‌نويسي كند كه در صورت كوتاهي مديون، او پاسخگو باشد.
در مورد اشخاص غير معتبر معمولا وام‌دهنده، يك خانه، يك تكه زمين، يا يك برده بعنوان گروگان مي‌گرفت. در اين موارد، اجاره‌اي براي گروگان و بهره‌اي براي پول منظور نمي- شد. اگر بدهكار در پرداخت كوتاهي مي‌كرد، بستانكار گروگان را به چنگ آورده بود.
______________________________
(34). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 178.
ص: 400
وامهاي ديگري بود كه هم‌گرو و هم‌بهره مي‌خواستند و قيد مي‌كردند: «هرچه كه در شهر و بيرون شهر ازآن اوست، گرو است.»
در وامهايي كه به قصد كارگشايي به بستگان و دوستان داده مي‌شد، نه بهره و نه- گروي مطالبه مي‌شد. پرداخت وام به قسط نيز معمول بود. امستد مي‌نويسد:
هرچه بيشتر اين سندها را بررسي كنيم بيشتر متوجه مي‌شويم كه در اين دوره اعتبار تا چه‌اندازه زياد به كار رفته است. زمين و ملك و خانه و چهارپايان، حتي بردگان نسيه خريده مي‌شدند. با مطالعه مدارك به اين فكر مي‌افتيم كه بالا رفتن غيرعادي قيمتها شايد تا اندازه‌اي بستگي به آن چيزي دارد كه امروز تورم اعتبار مي‌خوانيم. وقتي كه مي‌بينيم كه قسط آخري يك كشتزار را نوه خريدار اولي پرداخت مي‌نمايد، درمي‌يابيم كه خريد به قسط شايد همان دشواريهايي را پيش مي‌آورد كه در آخرين دوره ركود بازار در امريكا دست داد.
نرخ ربح در بعضي از ممالك شاهنشاهي سرسام‌آور بود. از مداركي كه در كاوشهاي اخير به دست آمده، چنين استنباط مي‌شود كه بانك برادران موراشي پول را به نرخ صدي چهل قرض مي‌داده است.
از مدارك و اسناد گرانبهايي كه به دست آمده بخوبي پيداست كه از اواخر دوره داريوش به بعد، سلاطين هخامنشي فقط در انديشه گردآوري ماليات و انباشتن شمشهاي زر و سيم در گنجينه‌هاي خود بودند.
آنها از سياست توأم با نرمش و گذشت كورش پيروي نمي‌كردند و مطلقا در فكر بهبود حيات اقتصادي كشاورزان و ديگر طبقات زحمتكش نبودند. درحالي‌كه هزينه خوراك و پوشاك و مسكن و ديگر ضروريات زندگي از اواخر عهد داريوش قوس صعودي طي مي‌كرد، درآمد و مزد طبقات مثمر و فعال جامعه همچنان ثابت بود و به اين ترتيب روزبروز از قوه خريد اكثريت كاسته مي‌شد. بدون ترديد اگر سلاطين هخامنشي پولهاي كلاني را كه بزور به نام ماليات از ملل خاورميانه گرفته بودند، در راه عمران و آبادي و كمك به طبقات فعال جامعه به مصرف مي‌رسانيدند، مؤديان مالياتي مجبور نمي‌شدند با نرخ صدي چهل از بانكداران زالوصفت پول قرض كنند. ادامه همين سياست غلط اقتصادي به شورش و قيام بابل و مصر و ديگر كشورهاي خاورميانه منتهي شد و زمينه را براي پيروزي سياست اسكندر يا هرمتجاوز خارجي فراهم گردانيد. داريوش سوم پس از نبرد «گوگمل» گفته بود: «بگذار اين ملت حريص (مقدوني و يوناني) كه از ديرگاهي تشنه خزاين من است در طلا تا گلو فرو رود.» «35» اگر داريوش سوم و پادشاهان پيش از او به‌جاي گردآوري شمشهاي طلا در خزانه‌هاي شوش، تخت‌جمشيد، پاسارگاد، دمشق و هكمتانه، و ظلم و ستم بر ملل تابع، از سياست ارفاق‌آميز كورش پيروي مي‌كردند، اسكندر فكر تجاوز به خاك ايران را به خود راه نمي‌داد. ولخرجي شاه و درباريان را حد و حدودي نبود. همينقدر يادآور مي‌شويم داريوش كه بيش از ديگر سلاطين
______________________________
(35). تمدن هخامنشي، پيشين، ص 80.
ص: 401
هخامنشي فكر منظم اقتصادي داشت، پس‌ازآنكه دموكدس «36» پاي او را درمان كرد دو زوج زنجير طلا به او بخشيد و بانوان حرم نيز هريك جامي از زر پر از مسكوك طلا به او بخشيدند. اين مورخ مي‌نويسد كه اسكيتون «37» خدمتگزار دموكدس كه با او بود از جمع‌آوري سكه‌هاي ريخته شده از سر جامها اندوخته حسابي جمع‌آوري نمود. «38»
بطوري كه از كتيبه‌هاي ميخي مكشوفه برمي‌آيد، حكومت هخامنشي از دوره داريوش به بعد براي تأمين راحت و آسايش خود، اخذ ماليات و خراج نواحي مختلف كشور را به مقاطعه- كاراني نظير «اگيبي و پسران و موراشو و پسران و عده‌اي ديگر» واگذار مي‌كرد و اين مقاطعه‌كاران تجارت‌پيشه، خراج هرمحل را به پول نقره گرد مي‌آوردند و به خزانه شاهي تحويل مي‌دادند.
ولي بندگان و مشتريان آن تجارتخانه‌ها نه تنها خراج از مردم مي‌ستاندند، بلكه به معني صحيح كلمه اهالي را لخت كرده به نفع خويش غارت مي‌كردند و ايالتي را از هستي ساقط مي‌نمودند. از كتيبه‌هاي ميخي قرن پنجم چنين برمي‌آيد كه يكي از مأموران ايراني عليه اعمال اين تحصيلداران خراج، شكايت كرد و خطر محاكمه و محكوميت ايشان پيش‌آمد، ولي «موراشو و پسران» بهتر آن ديدند كه رشوه كلاني به مأموران بدهند و از دادگاه و دادرسي نجات يابند.
رشوه مزبور عبارت بود از مقدار زيادي جو و گندم و چندين چليك شراب و تعداد زيادي گاو و گوسفند و غيره. «39»
به قول يكي از صاحبنظران
... اگر ما در تاريخ بمثابه ساكنان اين كشور، از اقوام ديگر تجاوز و ستم ديده‌ايم، بنوبه خود از شركت در ستم و تجاوز به اقوام ديگر نيز مبري نيستيم؛ ولي هم در مورد ديگران، هم در مورد ما، گناه از مردم نيست، گناه از قشر فوقاني است كه آزمندانه خواستار حفظ امتيازات خود بودند. غرور ما بايد به چيزهاي نجيب و شريف، به ابداعات و آفرينشها باشد نه به ستمها، تجاوزها، جهانگشاييها.
در ايجاد تمدني كه تمدن ايراني نام دارد هم خلقهاي ساكن فلات ايران و هم بسياري از خلقهاي ديگر از هند و چين گرفته تا اندلس و روم و صقليه دخالت داشته‌اند لذا غرور ميهن‌پرستانه ما بايد با احساس انترناسيوناليسم و علاقه و احترام به سرنوشت و مدنيت ديگر خلقها، بويژه آن خلقهايي كه با ما نزديكترين تماس را داشته‌اند، همراه باشد. تنها چنين احساساتي واقعا انساني و پيونددهنده است. «40»
______________________________
(36).Democeds
(37).Skiton
(38). تاريخ هرودت، ج 3، دكتر هادي هدايتي، ص 222.
(39). پطروشفسكي و ديگران، تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هيجدهم، ج 1، ترجمه كريم كشاورز، ص 7. براي كسب اطلاعات بيشتر راجع به دادوستد و پول در ايران باستان رجوع كنيد به:
لغتنامه دهخدا، حرف پ، ص 543.
(40). ويژگيها و دگرگونيهاي جامعه ايران در پويه تاريخ، ص 11.
ص: 402
اصلاحات پولي داريوش در سراسر كشور عملي نشد بلكه در جاهاي دورافتاده و مرزي، دادوستد، مانند روزگاران پيش با جنس، انجام مي‌گرفت. گاه پيشه‌وراني كه در ساختمانهاي شاه كار مي‌كردند، با آنكه مزد آنها با پول حساب مي‌شد، حق خود را با جنس مي‌گرفتند. آنچه مسلم است رواج سكه‌هايي با وزن و عيار معين براي طبقه بازرگان بسيار سودمند بود ولي فرمانروايان مناطق مختلف براي نشان دادن استقلال محلي و فئودالي همواره مايل بودند كه خودشان سكه بزنند.
ارزش فلزهاي گرانبها و سكه‌هاي محلي را با سكه‌هاي رايج داريوشي مي‌سنجيدند و اين ارزش‌گذاري غالبا به زيان ماليات‌دهندگان و ملل تابعه پايان مي‌يافت، يعني خزانه، پولهاي مالياتي را با ارزش اظهار شده نمي‌پذيرفت بلكه آنها را مورد آزمايش قرار مي‌داد و برحسب اينكه سيم ناب يا سفيد، سيم درجه دو و سيم درجه سه باشد، ارزش آنها را معين مي‌كرد. در دوره سلطنت داريوش، از بركت تمركز و امنيت نسبي، دادوستد و فعاليتهاي اقتصادي در سراسر شاهنشاهي گسترش يافت. بانكداران به تقاضاي اشخاص وام مي‌دادند.
مهمترين خانواده بانكدار بابل خانواده «اگيبي» (اژيبي) است كه اصلا يهودي بودند و بنيانگذار اين بانك شخصي به نام «يعقوب» بود. «مردوك نصيراپال» يكي از افراد سرشناس اين خانواده براي دادوستد به دو تن وام مي‌دهد، با اين قيد كه هرسودي كه به سيم ببرند نيمي براي او باشد. از دوره داريوش مداخله دولت در امور اقتصادي و ميزان مالياتها بتدريج فزوني مي‌گرفت. سطح قيمتها كه در آغاز شاهنشاهي بكندي و آرام بالا مي‌رفت، از آغاز پادشاهي داريوش بسرعت رو به افزايش نهاد و همين بالا رفتن قيمتها و پايين آمدن قدرت خريد مردم، به از هم‌پاشيدگي اقتصادي حكومت هخامنشي در دوره‌هاي بعد كمك فراوان نمود. بطوري كه اشاره شد در دوره كورش و كمبوجيه قاعده ثابتي درباره پرداخت ماليات وجود نداشت و فقط ملل تابعه پيشكشهايي به پادشاه تقديم مي‌كردند ولي از دوره داريوش حصه مالياتي هريك از ملل تابع مشخص گرديد. به‌همين مناسبت، هرودت مي‌نويسد كه ايرانيان آن روز «داريوش را كاسب (خرده‌فروش) كمبوجيه را مستبد و كورش را پدر مي- خواندند.» زيرا اولي در همه‌چيز چانه مي‌زد، دومي خشن و بيقيد بود و سومي اخلاقي ملايم داشت و خدمتگزار خلق بود.

بار سنگين ماليات‌

پس‌ازآنكه حوزه قدرت هخامنشيان وسعت گرفت، كم‌كم، پارسيان يعني قوم فرمانروا از پرداخت باج معاف گرديدند؛ ولي به عوارض مالياتي ملل تابعه، از دوره داريوش به بعد افزوده شد. به باج شهرستان پهناور ماد كه به 450 قنطار «41» برآورده شده بود، صد هزار گوسفند و پنجاه هزار اسب نسائي (براي شاه) افزودند.
شوش و سرزمين كاشيها 300 قنطار مي‌پرداخت، ارمنستان تا سرزمين كنار درياي سياه 400 قنطار. اين شهرستانها ساليانه 20 هزار كره اسب نسائي براي مهرگان نزد شاه مي‌فرستادند. همچنين ساير شهرستانها برحسب وسعت و قدرت اقتصادي ماليات خود را مي-
______________________________
(41). واحد وزن.
ص: 403
پرداختند، بطوري كه اگر مالياتهاي سنگين آن دوره را مورد مطالعه قرار دهيم به اين نتيجه مي‌رسيم كه از شهرستانهاي مختلف همواره نهري از سيم به مركز امپراتوري روان بود كه هرودت مبلغ آن را به 9880 «قنطار اوبويي» به شمار آورد. به عقيده امستد:
حساب كردن آن مبلغ به پول كنوني تا حدي غير ممكن است ولي اگر آن را پيرامون 20 ميليون دلار بگيريم و ارزش خريد آن را چند برابر بيشتر، مي- توانيم تصوري از ثروت پادشاه پارسي به دست آوريم. معمولا اين زروسيمها را مي‌گداختند و آنها را به صورت شمش درمي‌آوردند و قسمت ناچيزي از آن را سكه مي‌زدند و آن سكه‌ها را براي خريد سربازان و يا سياستمداران بيگانه مصرف مي- كردند.
به اين ترتيب چون مالياتهاي سنگين را از زروسيم مي‌گرفتند، عده كثيري از ملكداران كه قادر به پرداخت باج نبودند ناچار براي تهيه سيم و زر املاك خود را نزد وام‌دهندگان نابكار به گروگان مي‌دادند. ادامه اين سياست ظالمانه از طرف سلاطين و زمامداران حكومت هخامنشي به عقيده امستد موجب پيدا شدن تورم و بالا رفتن قيمتها و فلاكت و بيچارگي مردم زيردست گرديد. «42»
تخت جمشيد. باج‌آوران سويه
يك سند مالياتي در خزانه تخت جمشيد پيدا شده كه حاوي بقاياي مالياتي بانويي است كه قسمتي از ماليات خود را پرداخت كرده و، بموجب اين سند، تتمه آن را داده و مفاصا حساب گرفته است ... از مفاد اين لوحه مي‌توان دريافت كه سكه يا قطعات نقره كه پرداخت شده سه‌درجه يا بيشتر بوده، و اين درجه‌بندي برحسب خالص بودن يا خالص نبودن نقره بوده است كه پس از محك به نقره خالص احتساب
______________________________
(42). شاهنشاهي هخامنشي، پيشين، ص 456 به بعد.
ص: 404
و به پاي بدهي مؤدي مالياتي محسوب و سند صادر مي‌گرديده است، و اين اختلاف در عيار مسكوك شايد بواسطه اين بوده است كه كشورها و استانهاي تابعه حق داشتند سكه بزنند و سكه‌هاي هرمحلي عياري ديگر داشته است. «43»
در تخت جمشيد نمايش رژه ملتهاي زيردست كه پيشكشهاي خود را براي جشن سال نو نزد داريوش و خشايارشا مي‌آوردند، به چشم مي‌خورد. اين پيشكشها به باجهاي كمرشكن ديگر افزوده مي‌شد و چنانكه اشاره كرديم، ملكداران براي دادن باج و پيشكش از وام‌دهندگان زالوصفت پول به نرخ صدي چهل در سال (دو برابر صدي بيست عصر حمورابي) وام مي- گرفتند و درعين‌حال زمينهايي كه نزد وام‌دهندگان گرو گذاشته بودند به دست آنان كشت مي‌شد و سود آن را مي‌بردند. در نتيجه همين مظالم و بيدادگريهاست كه در سراسر اين دوره علي الدوام ملل تابعه براي گسستن زنجيرهاي اسارت اقتصادي و رهايي از ستمگري سلاطين هخامنشي سر به شورش برمي‌داشتند. در يهودا و بابل مدارك زيادي كه مؤيد ناراحتي و طغيان عمومي است، وجود دارد. تنها سهم مالياتي بابل، به سيم، بالاترين پرداخت در شاهنشاهي يعني هزار قنطار بود. علاوه‌براين از آنها پانصد غلام اخته مطالبه مي‌كردند تا به صورت خواجه‌سرا در دربار خدمت كنند.

وضع مؤديان مالياتي‌

امستد مي‌نويسد: «باجهاي سنگين همان نتيجه‌اي را در يهود به بار آورد كه پيش ازاين در بابل ديديم. فرياد دردناك اين يهوديها و زنهايشان در واقع فرياد همه مردمان شاهنشاهي پارسي بود.» «44»
باب پنجم كتاب نحميا انعكاسي از وضع رقت‌بار اقتصادي مردم است:
و قوم و زنان ايشان بر برادران يهود خود فرياد عظيمي برآوردند و بعضي از ايشان گفتند كه ما و پسران و دختران بسياريم، پس گندم بگيريم تا بخوريم و زنده بمانيم؛ و بعضي گفتند مزرعه‌ها و تاكستانها و خانه‌هاي خود را گرو مي‌دهيم تا به سبب قحط، گندم بگيريم؛ و بعضي گفتند كه نقره را به عوض مزرعه‌ها و تاكستانهاي خود براي جزيه پادشاه قرض گرفتيم، و حال جسد ما مثل جسد برادران ماست و پسران ما مثل ايشان و اينك ما پسران و دختران خود را به بندگي مي‌سپاريم و بعضي از دختران ما كنيز شده‌اند و در دست ما هيچ استطاعتي نيست. زيرا كه مزرعه‌ها و تاكستانهاي ما از آن ديگران شده است. پس فرياد ايشان و اين سخنان را شنيدم، بسيار غضبناك شدم و با دل خود مشورت كرده بزرگان و سروران را عتاب نمودم و به ايشان گفتم: شما هركس از برادر خود ربا مي‌گيريد ... كاري كه شما مي‌كنيد خوب نيست ... و الان امروز مزرعه‌ها و تاكستانها و باغات زيتون و خانه‌هاي ايشان و صديك از نقره و غله و عصير انگور و روغن كه برايشان نهاده‌ايد، رد كنيد. پس جواب
______________________________
(43). تمدن هخامنشي، ج 2 پيشين، ص 70 و 71.
(44). شاهنشاهي هخامنشي، پيشين، ص 468.
ص: 405
دادند كه رد خواهيم كرد و از ايشان مطالبه نخواهيم نمود ... پس دامن خود را تكانيده گفتم خدا هركس را كه اين كلام را ثابت بنمايد از خانه و كسبش چنين بتكاند و به اين قسم تكانيده و خالي شود. پس تمامي جماعت گفتند آمين.
و در پايان باب نهم بار ديگر از مشكلات اقتصادي و اجتماعي قوم يهود سخن رفته است:
اي خداي عظيم و جبار و مهيب كه عهد و زحمت را نگاه مي‌داري، زنهار تمامي اين مصيبتي كه بر ما و برپادشاهان و سروران و كاهنان و انبيا و پدران ما و بر تمامي قوم تو از ايام پادشاهان آشور تا امروز مستولي شده است، در نظر تو قليل ننمايد ... تا امروز غلامان هستيم و در زميني كه به پدران ما دادي تا ميوه و نفايس آن را بخوريم، اينك در آن غلامان هستيم ... مادر شدت و تنگي گرفتار هستيم.
اين مدارك و اسناد بخوبي نشان مي‌دهد كه هدف دولتهاي تجاوزكار عهد باستان، و حكومتهاي امپرياليستي زمان ما، يكي است. از ديرباز منظور غائي اين نوع دولتهاي ستمگر، غارت منابع و ذخاير ملل مغلوب بوده است. مرحوم مشير الدوله مي‌نويسد:
اسكندر از شوش سه ميليارد ريال طلا و نقره و از تخت جمشيد تقريبا دو برابر آن به چنگ آورد و در نتيجه بقدري طلا و نقره در يونان زياد شد كه ارزش آن به نصف تقليل يافت و از اين رهگذر آشفتگيهايي در اوضاع اقتصادي يونان پديد آمد. از اين ارقام مي‌توان به عظمت ذخاير طلا و نقره‌اي كه هخامنشيان به قيمت اسارت و بيچارگي ملل تابع گردآورده بودند پي‌برد و سياست غلط اقتصادي آنان را دريافت. «45»

تجارت و بازرگاني‌

استقرار شاهنشاهي هخامنشيان در سراسر آسياي غربي و پايان دادن به قدرت فئودالها و سلاطين اين منطقه، تمركز بيسابقه‌اي به وجود آورد كه عامل مهمي در پيشرفت فعاليتهاي تجاري و بازرگاني بود. علاوه‌براين، سياست اقتصادي داريوش و سعي او در تأمين راهها و وسايل ارتباطي و دخول مقياسها و وزنه‌هاي جديد و رواج سكه و پول واحد در اقطار شاهنشاهي و نظارت دولت در امور اقتصادي، تحرك و جنبش بيسابقه‌اي در امور تجارت و بازرگاني ايجاد كرد. گيرشمن مي‌نويسد:
با توسعه تجارت جهاني، سطح زندگي به‌طور محسوسي در ايران عهد هخامنشي بالا مي‌رفت و مخصوصا در بابل، به قول اقتصاديون، سطح زندگي بالاتر از يونان بود ... روابط تجارتي بين نواحيي كه سابقا وجود نداشت (مثلا بين بابل و يونان) ايجاد شد و توسعه يافت ... اروپاي جنوبي داخل در روابط اقتصادي با آسياي غربي گرديد. سابقا تجارت مستقيم از حدودي كه در هزاره دوم ق. م.
صورت مي‌گرفت بندرت تجاوز مي‌نمود. در زمان هخامنشيان بر اثر رواج مسكوكات
______________________________
(45). ايران باستان، ج 2، پيشين، ص 1478.
ص: 406
هم تجارت بري و هم تجارت بحري به نواحي بعيد كشيده شد. اين عهد، از جهت يك سلسله مسافرتها و اكتشافات بزرگ، شايان توجه است. چنانكه ديده‌ايم اسكيلاكس «46» از مردم كارياندا «47» به امر داريوش به مسافرتي اقدام كرد كه دو سال و نيم طول كشيد و از دهانه رود سند تا مصر سفر كرد. يك فرمانده ايراني به نام ستاسپه «48» در قرن 5 ق. م. با كشتي تا ماوراي ستونهاي هركول (جبل الطارق) پيش راند. ملاحان يوناني، فنيقي و عرب ارتباط بين هند، خليج‌فارس، بابل، مصر و بنادر بحر الروم را تأمين مي‌كردند.
تجارت جهاني بيش‌ازپيش به نقاط دورتر كشانيده مي‌شد و تا نواحي «دانوب» و «رن» رسيده بود و سكه‌هاي مكشوف، كه در گنجينه‌ها موجود است، وسعت آن را نشان مي‌دهد. حتي هندوستان و سرانديب در اين عهد ادويه و پوستها و نباتات معطر و فلفل صادر مي‌كردند. خمره‌هايي كه در آنها شراب، روغن، دارو و عسل حمل مي‌شد، و دليل روابط تجارتي با غرب است، در خود ايران به دست آمده است. اشياء مفرغي، ظروف، لوازم سفره، وسايل آرايش و مخصوصا قزنقفلي شعبه ديگر مبادلات آن عهد را تشكيل مي‌دهد. اجناس تجملي متعدد و فراوان بود.
حجم تجارت در قرنهاي ششم و پنجم ق. م. بيش‌ازپيش افزايش يافت. مبادلات بيشتر از محصولاتي بود كه مورد استعمال يوميه بود و لوازم خانه و البسه در دسترس همه طبقات قرار مي‌گرفت.
پارسيان كه در آغاز امر تجارت را كاري پست و بازار را كانون فريب و دروغ مي‌شمردند، به حكم تاريخ، پس‌ازآنكه زمام سياست و اقتصاد دنياي قديم را در دست گرفتند به تجارت و بازرگاني پرداختند. به گفته گزنفون: «پارسيان و مردماني كه تابع ايشانند امروز احترامشان به خدايان و والدين و انصافشان درباره خلق و دشمنانشان در موقع جنگ خيلي كمتر از آن است كه در سابق بود. حالا گناهكاران را مجبور مي‌كنند كه طلا داده مجازات خود را بخرند.»
از آنچه گذشت، بخوبي روشن است كه از دوره پارسيان به بعد، در اثر توسعه سازمانهاي اداري و افزايش روزافزون تجملات و تشريفات درباري و جنون زراندوزي سلاطين، اندك اندك بار دوش ملل تابعه سنگين‌تر گرديد.
امستد پس‌ازآنكه با استادي تمام وضع اجتماعي و اقتصادي ملل تابعه شاهنشاهي را توصيف و احوال ملل خراجگزار و سنگيني بار ماليات و تحميلات ديواني را بر دوش آنها بيان مي‌كند، مي‌نويسد:
... فقط زماني كه نمودار قيمتها را فراهم كنيم، تمام اثر اين مداخله دولت را در سوداگري درمي‌يابيم. اين نمودارها نشان مي‌دهد كه در سراسر دوره كلدي، و
______________________________
(46).Scylax
(47).Caryande
(48).Staspes
ص: 407
اول هخامنشي، سطح قيمتها آهسته بالا مي‌رفت، ولي خيز بالا رفتن قيمتها در آغاز پادشاهي داريوش، به سطحي كه ازاين‌پس براي بازمانده اين دوره پايدار ماند، به اندازه‌اي سخت و ناگهاني بود كه ديگر نمي‌توان شك كرد كه اين «اصلاحات» كه با نيت خوب انجام گرفته بود در از هم‌پاشيدگي اقتصادي آينده سهمي داشته است. «49»

كانال سوئز

يكي از اقدامات جالب داريوش كه ارزش اقتصادي و سوق الجيشي دارد حفر كانال سوئز است. وي درباره اين اقدام شگرف در كتيبه كانال مي‌نويسد: «من پارسي هستم، به همراهي پارسيان مصر را گشودم، امر كردم اين كانال را بكنند ...»
ترعه‌اي كه داريوش حفر كرد، با ترعه كنوني كه در سال 1869 توسط مون فرديناند دولسپس «50» حفر و به اتمام رسيد، كمي اختلاف دارد؛ زيرا ترعه كنوني از «پرت سعيد» شروع و به خليج «سوئز» منتهي مي‌گردد، ولي ترعه داريوش كبير از قدري بالاتر از «بوباستيس» شروع و به رود نيل متصل و پس از عبور از وادي «توميليت» در نزديكي سوئز به بحر احمر ملحق مي‌گرديده است.